1 چون بحر وجود روی بنمود مرا موج آمد و باکنار زد زود مرا
2 در چاه حدوث کار کردم عمری چون آب برآمد همه بربود مرا
1 هر جان که چو جان من گرفتار آید پیوسته درین راه طلبکار آید
2 تا چند روم که هر نفس صد وادی از هر سویم همی پدیدار آید
1 در قلزمِ توحید دو عالم کم گیر هر چیز که هست قطرهای شبنم گیر
2 گر دامن من بماند در دست تو هم آنگاه به دست دامنم محکم گیر
1 ماییم بدین پردهٔ بیرونی در هر لحظه به صد گام دگرگونی در
2 اکنون به جهان به جامهٔ خونی در رفتیم به قعر بحر بیچونی در
1 در وادی عشق بیقراری است مرا سرمایهٔ این سلوک خواری است مرا
2 جاییست مرا مقام کانجا در سیر هر لحظه هزار ساله زاری است مرا
1 آنجا که منم هیچکس آنجا نرسد جز گرم روی همنفس آنجا نرسد
2 چون راند آنجا هم از آنجا خیزد بنشین که کس از پیش و پس آنجا نرسد
1 صد مرحله زان سوی خرد خواهم شد فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
2 از زیبایی که در پس پرده منم ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
1 کس را دیدی ز خود نفور افتاده در فرقت خویشتن صبور افتاده
2 فی الجمله اگر نشانِ ما میطلبی ماییم همه ز خویش دور افتاده
1 عمری دل من غرقهٔ خون آمده بود بر درگه عشق سرنگون آمده بود
2 از بس که زد این در وکسش درنگشاد او بود که از برون درون آمده بود
1 زآنروز که دل نه شادی و نه غم دید اقبال هزار ساله در یک دم دید
2 هرچند که خویش را به هستی کم دید عالم در خویش و خویش در عالم دید