1 میآیم و بس چون خجلی میآیم آیا ز کدام منزلی میآیم
2 ای اهل دل! امروز دلی در بندید کامروز چو آشفته دلی میآیم
1 ماییم بدین پردهٔ بیرونی در هر لحظه به صد گام دگرگونی در
2 اکنون به جهان به جامهٔ خونی در رفتیم به قعر بحر بیچونی در
1 آن مرغ عجب در آشیان کی گنجد وان ماه زمین در آسمان کی گنجد
2 آن دانه که در دل زمین افکندند گر شاخ زند در دو جهان کی گنجد
1 چندان که ز عالم پس و پیشش دیدم آن خویش ندیدمش که خویشش دیدم
2 در عمر دراز آن چه بدیدم یک بار گویی که هزار بار بیشش دیدم
1 چون سنگ وجود لعل شد کانم را در میبینم قطرهٔ بارانم را
2 برخاست دلم چنان که ننشیند باز از بس که فرو نشاندم جانم را
1 چون بادیهٔ عشق، مرا پیش آمد هر گامم ازو ز صد جهان بیش آمد
2 دل رفت و درین بادیه تک زد عمری خود بادیه او بود چو با خویش آمد
1 امروز چو من شفیته و مجنون کیست بر خاک فتاده، با دلی پرخون، کیست
2 این خود نه منم، خدای میداند و بس تا آنگاهی که بودم و اکنون کیست
1 مردان می معرفت به اقبال کشند نه همچو زنان دُردی اشکال کشند
2 هرچ آن به دلیل روشنت باید کرد آبیست که از چاه به غربال کشند
1 تن، سایهٔ جان رنج پروردهٔ ماست جان، گنج تن بهم برآوردهٔ ماست
2 از سایهٔ خویش در حجابیم همه کز ما ما را سایهٔ ما پردهٔ ماست
1 اینجا شکرم مگس فرو میگیرد صد واقعه پیش و پس فرو میگیرد
2 بنگر که به صحرا طلبد آنک او را در هر دو جهان نفس فرو میگیرد