آن وقت که گفتمی از عطار نیشابوری مختارنامه 73
1. آن وقت که گفتمی که ناشاد منم
چون دانستم که بر چه بنیاد منم
...
1. آن وقت که گفتمی که ناشاد منم
چون دانستم که بر چه بنیاد منم
...
1. تن، سایهٔ جان رنج پروردهٔ ماست
جان، گنج تن بهم برآوردهٔ ماست
...
1. آن مرغ عجب در آشیان کی گنجد
وان ماه زمین در آسمان کی گنجد
...
1. آن راز که پیوسته از آن میپرسم
در جان من است و از جهان میپرسم
...
1. دل سوختهٔ جمال او میبینم
جان شیفتهٔ وصال او میبینم
...
1. ما مذهبِ عشقِ روی آن مه داریم
وز هرچه جزوست دست کوته داریم
...
1. پیوسته حریفِ جان فزایم باید
چون گوی ز خود بیسر و پایم باید
...
1. بر خاک بسی نشستم از غمناکی
تا وارستم ازین حجاب خاکی
...
1. میآیم و بس چون خجلی میآیم
آیا ز کدام منزلی میآیم
...
1. چون چهرهٔ خورشید وَشَش روشن تافت
آن تاب به جان رسید و پس بر تن تافت
...
1. در محو دلم ز خویشتن مانَد باز
در توحیدم حجاب افتد آغاز
...
1. از عشق تو آمدم به جان چتوان کرد
سرگشته شدم گرد جهان چتوان کرد
...