1 نه سوختگی شناسم و نه خامی در مذهب من چه کام و چه ناکامی
2 گویی که به صد کسم نگه میدارند ورنه بپریدمی ز بیآرامی
1 آرام ز جانِ حاضرم میبینم جنبش ز دلِ مسافرم میبینم
2 چندان که سلوک میکنم در دل خویش نه اولِ خود نه آخرم میبینم
1 چون بادیهٔ عشق، مرا پیش آمد هر گامم ازو ز صد جهان بیش آمد
2 دل رفت و درین بادیه تک زد عمری خود بادیه او بود چو با خویش آمد
1 آن دم که چو بحر کل شود ذات مرا روزن گردد جملهٔ ذرات مرا
2 زان میسوزم، چو شمع، تا در ره عشق یک وقت شود جملهٔ اوقات مرا
1 یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم احول نیم و چو احولان غرّه نیم
2 گویی به زبان حال یک یک ذرّه فریاد همی کند که من ذرّه نیم
1 زان گشت دلم خراب از هر ذرّه تا برخیزد نقاب از هر ذرّه
2 چون پرده براوفتاد دل در نگریست میتافت صد آفتاب از هر ذرّه
1 هر یک ز دگر یک نگران میبینم بر عقل سبک سران گران میبینم
2 چیزی که به چشم دگران نتوان دید گویی که به چشم دگران میبینم
1 در عشق نه پیدا و نه پنهانم من محوی عجبم نه جسم نه جانم من
2 فی الجمله نه کافر نه مسلمانم من در هر چه نگاه میکنم، آنم من
1 در عشق وجود و عدمم یک سان است شادی و غم و بیش و کمم یک سان است
2 تا کی گویی که فصل خواهی یا وصل زین هر دو مپرس کاین همم یک سان است
1 در عالم عشق محو و ناچیز شدیم بالای مقام عقل و تمییز شدیم
2 گویی هر دم ز عالمی صد چندین بگذاشته و اهل عالمی نیز شدیم