شیخ غوری، آن از عطار نیشابوری منطقالطیر 60
1. شیخ غوری، آن به کلی گشته کل
رفت با دیوانگان در زیر پل
1. شیخ غوری، آن به کلی گشته کل
رفت با دیوانگان در زیر پل
1. نیم شب دیوانهای خوش میگریست
گفت این عالم بگویم من که چیست
1. احمد حنبل امام عصر بود
شرح فضل او برون از حصر بود
1. هندوان را پادشاهی بود پیر
شد مگر در لشگر محمود اسیر
1. غازیی از کافری بس سرفراز
خواست مهلت تا که بگزارد نماز
1. ده برادر قحطشان کرده نفور
پیش یوسف آمدند از راه دور
1. در خراسان بود دولت بر مزید
زانک پیدا شد خراسان را عمید
1. گفت آن دیوانهٔ تن برهنه
در میاه راه میشد گرسنه
1. بود در کاریز بیسرمایهای
عاریت بستد خر از همسایهای
1. خاست اندر مصر قحطی ناگهان
خلق میمردند و میگفتند نان
1. بود آن دیوانه خون از دل چکان
زانک سنگ انداختندش کودکان
1. واسطی میرفت سرگردان شده
وز تحیر بی سرو سامان شده