1 گفت چون سقراط در نزع اوفتاد بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
2 چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم در کدامین جای در خاکت کنیم
3 گفت اگر تو باز یابیم ای غلام دفن کن هر جا که خواهی والسلام
4 من چو خود را زنده در عمری دراز پی نبردم، مرده کی یا بی تو باز
1 آن عزیزی گفت شد هفتاد سال تا ز شادی میکنم و از ناز حال
2 کین چنین زیبا خداوندیم هست با خداوندیش پیوندیم هست
3 چون تو مشغولی بجویایی عیب کی کنی شادی به زیبایی غیب
4 عیب جویا، تو به چشم عیب بین کی توانی بود هرگز غیب بین
1 بود مجنونی عجب در کوه سار با پلنگان روز و شب کرده قرار
2 گاه گاهش حالتی پیدا شدی گم شدی در خود کسی کانجا شدی
3 بیست روز آن حالتش برداشتی حالت او حال دیگر داشتی
4 بیست روز از صبح دم تا وقت شام رقص میکردی و برگفتی مدام
1 غازیی از کافری بس سرفراز خواست مهلت تا که بگزارد نماز
2 چون بشد غازی نماز خویش کرد بازآمد جنگ هر دم بیش کرد
3 بود کافر را نمازی زان خویش مهل خواست او نیز بیرون شد ز پیش
4 گوشهای بگزید کافر پاکتر پس نهاد او سوی بت بر خاک سر
1 چون برفت از دار دنیا بایزید دید در خوابش مگر آن شب مرید
2 پس سؤالش کرد کای شایسته پیر چون ز منکر درگذشتی وز نکیر
3 گفت چون کردند آن دو نامدار از من مسکین سؤال از کردگار
4 گفتم ایشان را که نبود زین سؤال نه شما را نه مرا هرگز کمال
1 وقت مردن بوعلی رودبار گفت جانم بر لب آمد ز انتظار
2 آسمان را در همه بگشادهاند در بهشتم مسندی بنهادهاند
3 همچو بلبل قدسیان خوش سرای بانگ میدارند کای عاشق درآی
4 شکر میکن پس به شادی میخرام زانک هرگز کس ندیدست این مقام
1 میندانم هیچکس در کون یافت دولتی کان سحرهٔ فرعون یافت
2 آن چه دولت بود کایشان یافتند آن زمان کان قوم ایمان یافتند
3 جان جداکردند ازیشان آن نفس هرگز این دولت نبیند هیچ کس
4 یک قدم در دین نهادند آن زمان پس دگر بیرون نهادند از جهان
1 خواجه زنگی را غلامی چست بود دست پاک از کار دنیا شست بود
2 جملهٔ شب آن غلام پاک باز تا به وقت صبح میکردی نماز
3 خواجه گفتش ای غلام کارکن شب چو برخیزی مرا بیدار کن
4 تا وضو سازم کنم با تو نماز آن غلام او را جوابی داد باز
1 بود درویشی ز فرط عشق زار وز محبت همچو آتش بیقرار
2 هم ز تفت عشق جانش سوخته هم ز تاب جان زفانش سوخته
3 آتش از جان در دلش افتاده بود مشکلی بس مشکلش افتاده بود
4 در میان راه میشد بیقرار میگریست و این سخن میگفت زار
1 پاک دینی گفت آن نیکوترست مبتدی را کو به تاریکی درست
2 تا به کلی گم شود در بحر جود پس نماند هیچ رشدش در وجود
3 زانک چیزی گر برو ظاهر شود غره گردد وان زمان کافر شود
4 آنچ در تست از حسد و از خشم تو چشم مردان بیند اونه چشم تو