سایلی بنشست از عطار نیشابوری منطقالطیر 48
1. سایلی بنشست در پیش جنید
گفت ای صید خدا، بی هیچ قید
1. سایلی بنشست در پیش جنید
گفت ای صید خدا، بی هیچ قید
1. یک شبی خفاش گفت از هیچ باب
یک دمم چون نیست چشم آفتاب
1. خسروی میشد به شهر خویش باز
خلق شهر آرای میکردند ساز
1. خواجهای کز تخمهٔ اکاف بود
قطب عالم بود و پاک اوصاف بود
1. دردم آخر که جان آمد به لب
شیخ خرقان این چنین گفت ای عجب
1. بندهای را خلعتی بخشید شاه
بنده با خلعت برون آمد به راه
1. داد از خود پیرتر کستان خبر
گفت من دو چیزدارم دوست تر
1. شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود
روزگاری شوق بادنجانش بود
1. گفت ذو النون میشدم در بادیه
بر توکل، بیعصا و زاویه
1. میندانم هیچکس در کون یافت
دولتی کان سحرهٔ فرعون یافت
1. گفت یوسف را چو میبفروختند
مصریان از شوق او میسوختند
1. آن یکی دانم ز بیخویشی خویش
ناله میکردی ز درویشی خویش