1 پیش تابوت پدر میشد پسر اشک میبارید و میگفت ای پدر
2 این چنین روزی که جانم کرد ریش هرگزم نامد به عمر خویش پیش
3 صوفیی گفت آنک او بودت پدر هرگزش این روز هم نامد به سر
4 نیست کاری کان پسر را اوفتاد کار بس مشکل پدر را اوفتاد
1 نایبی را چون اجل آمد فراز زو یکی پرسید کای در عین راز
2 حال تو چونست وقت پیچ پیچ گفت حالم میبنتوان گفت هیچ
3 بار پیمودم همه عمرتمام عاقبت با خاک رفتم والسلام
4 نیست درمان مرگ را جز مرگ بوی ریختن دارد بزاری برگ و روی
1 خورد عیسی آبی از جویی خوش آب بود طعم آب خوشتر از جلاب
2 آن یکی زان آب خم پر کرد و رفت عیسی نیز از خم آبی خورد و رفت
3 شد ز آب خم همی تلخش دهان باز گردید و عجایب ماند از آن
4 گفت یا رب آب این خم و آب جوی هر دو یک آبست، سر این بگوی
1 گفت چون سقراط در نزع اوفتاد بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
2 چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم در کدامین جای در خاکت کنیم
3 گفت اگر تو باز یابیم ای غلام دفن کن هر جا که خواهی والسلام
4 من چو خود را زنده در عمری دراز پی نبردم، مرده کی یا بی تو باز
1 راه بینی بود بس عالی نفس هرگز او شربت نخورد از دست کس
2 سایلی گفت ای به حضرت نسبتت چون به شربت نیست هرگز رغبتت
3 گفت مردی بینم استاده زبر تا که شربت باز گیرد زودتر
4 با چنین مردی موکل بر سرم زهر من باشد اگر شربت خورم
1 پادشاهی بود نیکو شیوهای چاکری را داد روزی میوهای
2 میوهٔ او خوش همیخورد آن غلام گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام
3 از خوشی کان چاکرش میخورد آن پادشا را آرزو میکرد آن
4 گفت یک نیمه بمن دهای غلام زانک بس خوش میخوری این خوش طعام
1 صوفیی را گفت مردی نامدار کای اخی چون میگذاری روزگار
2 گفت من در گلخنیام مانده خشک لب ، تر دامنیام مانده
3 گردهٔ نشکستم اندر گلخنم تا که نشکستند آنجا گردنم
4 گر تو در عالم خوشی جویی دمی خفتهٔ یا باز میگویی همی
1 گفت شیخ مهنه را آن پیرزن دلخوشی را هین دعایی ده به من
2 میکشیدم بیمرادی پیش ازین مینیارم تاب اکنون بیش ازین
3 گر دعای خوش دلی آموزیم بیشک آن وردی بود هر روزیم
4 شیخ گفتش مدتی شد روزگار تا گرفتم من پس زانو حصار
1 سایلی بنشست در پیش جنید گفت ای صید خدا، بی هیچ قید
2 خوش دلی مرد کی حاصل بود گفت آن ساعت که او در دل بود
3 تا که ندهد دست وصل پادشاه پای مرد تست ناکامی راه
4 ذره را سرگشتگی بینم صواب زانک او را نیست تاب آفتاب
1 یک شبی خفاش گفت از هیچ باب یک دمم چون نیست چشم آفتاب
2 میشوم عمری به صد بیچارگی تا بباشم گم درو یک بارگی
3 چشم بسته میروم در سال و ماه عاقبت آخر رسم آن جایگاه
4 تیز چشمی گفت ای مغرور مست ره ترا تا او هزاران سال هست