چون شد آن حلاج از عطار نیشابوری منطقالطیر 37
1. چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
جز انا الحق مینرفتش بر زبان
1. چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
جز انا الحق مینرفتش بر زبان
1. مقتدای دین، جنید، آن بحر ژرف
یک شبی میگفت در بغداد حرف
1. هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
1. پیش تابوت پدر میشد پسر
اشک میبارید و میگفت ای پدر
1. نایبی را چون اجل آمد فراز
زو یکی پرسید کای در عین راز
1. خورد عیسی آبی از جویی خوش آب
بود طعم آب خوشتر از جلاب
1. گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
1. راه بینی بود بس عالی نفس
هرگز او شربت نخورد از دست کس
1. پادشاهی بود نیکو شیوهای
چاکری را داد روزی میوهای
1. صوفیی را گفت مردی نامدار
کای اخی چون میگذاری روزگار
1. گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
دلخوشی را هین دعایی ده به من