گفت عباسه که از عطار نیشابوری منطقالطیر 13
1. گفت عباسه که روز رستخیز
چون زهیبت خلق افتد در گریز
1. گفت عباسه که روز رستخیز
چون زهیبت خلق افتد در گریز
1. گم شد از بغداد شبلی چندگاه
کس بسوی او کجا میبرد راه
1. در خصومت آمدند و در جفا
دو مرقع پوش در دار القضا
1. بود اندر مصر شاهی نامدار
مفلسی بر شاه عاشق گشت زار
1. یافت مردی گورکن عمری دراز
سایلی گفتش که چیزی گوی باز
1. یک شبی عباسه گفت ای حاضران
این همه گر پر شوند از کافران
1. ژندهای پوشید، میشد پیر راه
ناگهان او رابدید آن پادشاه
1. آن دو روبه چون به هم هم برشدند
پس به عشرت جفت یک دیگر شدند
1. غافلی شد پیش آن صاحب چله
کرد از ابلیس بسیاری گله
1. مالک دینار را گفت آن عزیز
من ندانم حال خود، چونی تو نیز
1. خواجهای میگفت در وقت نماز
کای خدا رحمت کن و کارم بساز
1. پاک دینی گفت مشتی حیلهجوی
مرد را در نزع گردانند روی