نو مریدی داشت از عطار نیشابوری منطقالطیر 25
1. نو مریدی داشت اندک مایه زر
کرد زر پنهان ز شیخ خود مگر
1. نو مریدی داشت اندک مایه زر
کرد زر پنهان ز شیخ خود مگر
1. رفت شیخ بصره پیش رابعه
گفت ای در عشق صاحب واقعه
1. عابدی کز حق سعادت داشت او
چار صد ساله عبادت داشت او
1. شهریاری کرد قصری زرنگار
خرج شد دینار بر وی صد هزار
1. کرد آن بازاریی آشفته کار
از سر عجبی سرایی زر نگار
1. دیدهٔ آن عنکبوت بیقرار
در خیالی میگذارد روزگار
1. بس سبک مردی گران جان میدوید
در بیابانی به درویشی رسید
1. ابلهی را میوهٔ دل مرده بود
صبر و آرام و قرارش برده بود
1. عود میسوخت آن یکی غافل بسی
آخ میزد از خوشی آنجا کسی
1. دردمندی پیش شبلی میگریست
شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست
1. تاجری مالی و ملکی چند داشت
یک کنیزک با لبی چون قند داشت
1. خسروی میرفت در دشت شکار
گفت ای سگبان سگ تازی بیار