آن عزیزی گفت از عطار نیشابوری منطقالطیر 84
1. آن عزیزی گفت شد هفتاد سال
تا ز شادی میکنم و از ناز حال
1. آن عزیزی گفت شد هفتاد سال
تا ز شادی میکنم و از ناز حال
1. بود مستی سخت لایعقل، خراب
آب کارش برده کلی کار آب
1. بود مردی شیردل خصم افکنی
گشت عاشق پنج سال او بر زنی
1. محتسب آن مرد را میزد به زور
مست گفت ای محتسب کم کن تو شور
1. وقت مردن بوعلی رودبار
گفت جانم بر لب آمد ز انتظار
1. حق تعالی گفت ای داود پاک
بندگانم را بگو کای مشت خاک
1. گفت ایاز خاص را محمود خواند
تاج دارش کرد و بر تختش نشاند
1. رابعه گفتی که ای دانای راز
دشمنان را کار دنیا میبساز
1. خالق آفاق من فوق الحجاب
کرد با داود پیغامبر خطاب
1. یافتند آن بت که نامش بود لات
لشگر محمود اندر سومنات
1. گفت چون محمود شاه خسروان
رفت از غزنین به حرب هندوان
1. چون زلیخا حشمت واعزاز داشت
رفت یوسف را به زندان بازداشت