1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود
1 دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب انعام عام او بجهان همچنان رسد
2 کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
1 جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ یکی پیرزن خرید، بیکمشت سیم ماخ
1 بر من آمد و آورد و بر فروخته شمع چو طبع مرد نشاطی چو جان مرد لبیب
2 نبود زهره بلطف هوا بشکل شهاب بشبه نیزه بلون قلم بقد قضیب
1 جان مرا غمت هدف حادثات کرد تا عشق سوی من نظر التفات کرد
2 حال مرا و زلف پریشان خویش را در راه عاشقی رقم مشکلات کرد
3 تا شاه خسروان سفر سومنات کرد کردار خویش را علم معجزات کرد
4 آثار روشن ملکان گذشته را نزدیک بخردان همه از مشکلات کرد
1 رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار تا نگردد بعد چندین روز رسوا آفتاب
2 سالها شد تا ببوی لعل و یاقوت لبت رنگ می آمیزد اندر سنگ خارا آفتاب
1 بامید قبولت بکر فکرم چو بهر یوسف مصری زلیخا
2 بانواع نفایس خویشتن را بسان نوعروسی کرده آسا
3 کسی کز خدمتت دوری کند هیچ برو دشمن شود گردون گردا
1 جغد که با باز و با کلنگان پرد بشکندش پر و مرز گردد لت لت
1 به بخشش کف او ساعتی وفا نکند اگر ستاره درم گردد و فلک ضراب
1 پیش او کی شوند باز سپید چون تذروان سرخ و چون سرخاب