1 بامید قبولت بکر فکرم چو بهر یوسف مصری زلیخا
2 بانواع نفایس خویشتن را بسان نوعروسی کرده آسا
3 کسی کز خدمتت دوری کند هیچ برو دشمن شود گردون گردا
1 عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
2 از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
3 کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری از تبار خود که دیدی کشه ای بر بند دا
4 هر زمان از نفغ تو ای زاده سگ بترکم تا شنیدم من که از من می نهی شعر و نوا
1 کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
1 رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار تا نگردد بعد چندین روز رسوا آفتاب
2 سالها شد تا ببوی لعل و یاقوت لبت رنگ می آمیزد اندر سنگ خارا آفتاب
1 بخد و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب
2 یکی همچون پری در اوج خورشید یکی چون شایورد از گرد مهتاب
1 با سرشگ سخای او کس را ننماید بزرگ رود فرب
2 یاد کرد از لطیف طبعش بحر گشت پر در و عنبر اشهب
3 باگران حلمش آشنا شد کوه شد مکان عقیق و کان ذهب
1 بر من آمد و آورد و بر فروخته شمع چو طبع مرد نشاطی چو جان مرد لبیب
2 نبود زهره بلطف هوا بشکل شهاب بشبه نیزه بلون قلم بقد قضیب
1 به بخشش کف او ساعتی وفا نکند اگر ستاره درم گردد و فلک ضراب
1 پیش او کی شوند باز سپید چون تذروان سرخ و چون سرخاب
1 برخیز و برافروز هلا قبله زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت
2 بس کس گرویدند بزردشت، کنون باز ناکام کند روی سوی قبله زردشت
3 من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران آتشکده گشته است دل و دیده چو چرخشت
4 گر دست بدل برنهم از سوختن دل انگشت شود بیشک در دست من انگشت