1 اسرار یقین را بگمانی شده باحث کی کشف شود علم لدنی بمباحث
2 آن واحد با لذات که شد کون صفاتش حقا که ندارد بجهان ثانی و ثالث
3 آن نور که ذرات جهان سایه اویند بحریست که موجش بود اکوان و حوادث
4 زان دم که ز خود فانی و باقی بخدایم هم ناصر و منصورم و هم مهدی و حارث
1 ای طلعت تو مطلع انوار سعادات خورشید جمال تو عیان از همه ذرات
2 حسن همه خوبان شده آیات جمالت ای مصحف رخسار تو مجموعه آیات
3 در هر چه نظر میکنم از روی حقیقت منظور توئی غیر تو وهم است و خیالات
4 عارف که بود مست مدام از می توحید شد بیخبر از تفرقه حال و مقامات
1 حسن خوبان جهان عکس رخ زیبای اوست لاجرم در هر سری از زلفشان سودای اوست
2 آفتاب عشق با هر ذره دارد نسبتی نسبت معشوق و عاشق عین نسبت های اوست
3 هست روشن پیش ارباب نظر چون آفتاب کین جهان پیدا ز نور روی مهر آرای اوست
4 از شراب چشم مخمورش جهان مست و خراب فتنه و آشوب عالم نرگس شهلای اوست
1 نیست ما را هیچ فکری جز لقای روی دوست آفرین بررای درویشی که در فکر نکوست
2 زلف و رویت نیست تنها آرزوی ما و بس مشتری و ماه را شبرو شدن زین آرزوست
3 عاشقی را باید از باد صبا آموختن میرود بی پا و بی سر دایما در جستجوست
4 مستی عشاق باشد زان دو چشم پر خمار سرخوشی بیدلان نه از باده جام و سبوست
1 بیا جانا که بی تو جان خرابست دلم از آتش شوقت کبابست
2 خورم خون جگر بی تو نگارا بهجرانت مرا اینها شرابست
3 ندارم غیر عشقت در جهان کار ترا با من چرا چندین عتابست
4 ز درد فرقتت ای جان جانان تنم بیمار و دل در اضطرابست
1 هر زمان نقشی نماید حسن دوست هر دو عالم جلوه رخسار اوست
2 مائی ما شد حجاب راه ما ور نه دایم یار با ما روبروست
3 در خمارم ساقیا جامی بیار زان شراب مست کان بی رنگ و بوست
4 نقش غیر از لوح دل شویم بمی چون درین کو، راه رندان شست و شوست
1 گنج اسرار یقین در کنج خلوت حاصلست واقف گنج معانی بیگمان صاحب دلست
2 ره بوحدت کی بری، تا در حجاب کثرتی هرکه شد محجوب کثرت او ز وحدت غافلست
3 چون میان عاشق و معشوق نسبت عشق بود میل آن با این و این یک نیز باآن مایلست
4 از کمالی نیست خالی هیچ نقصان در وجود هرکه دارد این نظر می دان که مرد کاملست
1 تا نقاب زلف از روی تو دور افتاده است جان مشتاقان از آن رودر حضور افتاده است
2 شاهد رویت نماید هر زمان حسنی دگر عاشق دیوانه دل زان ناصبور افتاده است
3 عاشقان را وایه دیدار تو باشد در بهشت زاهد نادان پی غلمان و حور افتاده است
4 راه زاهد در حقیقت بود تقلید و مجاز زین سبب از کوچه تحقیق دور افتاده است
1 چون مظهر حسن تو رخ ماه رخانست میل دل عاشق برخ ماه رخانست
2 چون شاهد حسنت همه جا جلوه گری کرد هرکس بجمال تو ز جایی نگرانست
3 برجان جهان ز آتش سودای تو داغست وز مهر رخت در دل هر ذره نشانست
4 تا دید دلم مهر جمال تو ز ذرات زان رو همه دم واله و شیدای جهانست
1 جان ما را در ازل دادند با عشق امتزاج دایما سودای عشق اوست زانم در مزاج
2 گشته ام سودایی عشق رخ و زلف حبیب جز می لعلش ندانم درد سودا را علاج
3 عقل را بگذار و در بازار عشق آنگه درآ کین متاع عقل را آنجا نمی بینم رواج
4 هرکه ره یابد بملک فقر و گنج نیستی رفت بیرون از سرش سودای مال و تخت و تاج