1 جانا بیا که صحبت جانانم آرزوست جامی ز باده لب خندانم آرزوست
2 از زاهدی و زهد ریائی دلم گرفت می خوارگی و مجلس رندانم آرزوست
3 در پای گل میان چمن جام می بکف واندر کنار سرو خرامانم آرزوست
4 درخانه فراق تو دلتنگ گشته ایم گلگشت باغ وصل تو از جانم آرزوست
1 هرکه از درد و غم عشق تو دل افگارنیست جان او را در مقام وصل جانان بار نیست
2 دل که از هر ذره خورشید جمال او ندید عارف سریقین و سالک اطوار نیست
3 عاشقان را کی غم دنیا بود یا فکر دین مست جام عشق را با دین و دنیا کار نیست
4 از شراب وصل شاهد کی شود جان تو شاد در خراباتت اگر پیر مغان غمخوار نیست
1 گر مهر فاحببت بذرات نه ساریست سرگشتگی عالم و آدم ز طلب چیست
2 از شوق تو سرگشته شد افلاک و کواکب واندر طلبت آب بهر گوشه جاریست
3 از کعبه ترا گر طلبد زاهد عابد مطلوب ز بتخانه و از دیر بگو کیست
4 ز آئینه دل زنگ دوئی گر بزدائی روشن بنماید که همه، غیر یکی نیست
1 ای در انوار جمالت گشته شیدا شیخ و شاب ذره وار از مهر رویت عاشقان در اضطراب
2 همچو شمع از سوز دل گریان همه شب تا بروز سالها بودم که تا رویش بدیدم بی نقاب
3 جان دهد دل از برای بوسه لعل لبش چون کند تشنه است از آن، جان می دهدازبهرآب
4 چشم مستش تا بدام آرد دل خلق جهان همچو صیادان جادو خویش را کرده بخواب
1 آنکه پنهان دل ز مردم می برد پیداست کیست پرده ناموس رندان میدرد پیداست کیست
2 انکه از ناز و تکبر سوی مشتاقان خویش هرگز از چشم ترحم ننگرد پیداست کیست
3 دیدن رویش جهانی گر تمنا می کند آنکه از نخل جمالش برخورد پیداست کیست
4 در بیابان فراقش عالمی سرگشته اند زان میان آنکو بوصلش ره برد پیداست کیست
1 دل را بجمال رخ تو مهر تولاست جان را همه دم دولت وصل تو تمناست
2 یک پایه ز معراج کمال دل عارف می دان بیقین کرسی نه چرخ معلاست
3 در پیش کسی کو بجهان ز اهل شهودست لاخود همه پندار بود جمله چو الاست
4 خورشید صفت عکس جمال تو عیان دید هر کس که چو آئینه دلش پاک و مصفاست
1 ریزد مدام ساقی جانها شراب ناب در کام جان که مست خرابست در خراب
2 گوید حریف ماشو و پیوسته باده نوش نظاره کن جمال دلفروز بی حجاب
3 نوشیم جامهای پیاپی ز دست دوست زان باده که نیست خمارش بهیچ باب
4 در کوی زهد جان مرا چونکه راه نیست مائیم و بزم عشق و می و مطرب و رباب
1 گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح کی امید وصل او گردد مقارن با نجاح
2 رند و مستم بی جمال یار مخمور غمم بی می دیدار عاشق را نباشد ارتیاح
3 از خمار کبر و نخوت هست زاهد در عذاب جز شراب عشق نبود در خور اهل صلاح
4 ساقی مااز کرم میخانه را در باز کرد جام می برکف گرفت و گفت رندان را صلاح
1 مائیم ترا همیشه طالب ای وصل تو منتهی المطالب
2 مرغوب همه بهشت و حورست مائیم بروی دوست راغب
3 در میکده با شراب و شاهد پیوسته حریفم و مصاحب
4 آن یار زکس نبود محجوب مایی و منی مراست حاجب
1 پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست دیدن علم و عمل هر دو حجاب راهست
2 مهر رخسار تو بیند ز همه ذره عیان هرکه او را بجهان جان ودل آگاهست
3 هرگدایی که بدرگاه تو یابد راهی خاک پایش بیقین تاج سریر شاهست
4 دعوی حسن ترا ای صنم مه سیما شاهد عذل یکی مهر و دگر یک ماهست