1 ای صبح تجلی جمالت رخ انسان هر ذره ز مهر رخ جانبخش تو تابان
2 جانا دو جهان ذره صفت واله و شیداست در پرتو خورشید جمال رخ جانان
3 سودای سر زلف و خیال رخ خوبت کردند دل و جان مرا بی سر و سامان
4 بنمود زمرآت جهان عکس جمالت تا باد صبا زلف ترا کرد پریشان
1 ای در شعاع روی تو عقل خبیردنگ در راه عشقت آمده پای خرد بسنگ
2 مست شراب عشقم و از عقل بیخبر واعظ بما مگو سخن زهد و ریو و رنگ
3 ناموس اگر برفت بعشق تو گو برو ما را بعشق دوست چه پروای نام و ننگ
4 صاحب دلان، دلا از من بیدل برد بزور هر دم بعشوه دگر آن یار شوخ شنگ
1 زین دام تن گهی که چو شهباز برپرم بالی بهم زنم ز سماوات بگذرم
2 نهصد هزار دوره عظمی ورای عرش طیران کنم که جز برخ دوست ننگرم
3 هر لحظه بحسن دگر صدهزار بار بینم جمال عارض آن ماه پیکرم
4 در هر تجلیی ز جمالش شوم فنا کلی حجاب هستی خود را ز هم درم
1 بسویت می کشد دل هر زمانم ز جان من چه خواهد دل ندانم
2 بدان شادم که از دست غم تو نباشد در جهان یکدم امانم
3 دلم بردی و رفتی و نگفتی که من بی جان و دل کی زنده مانم
4 ز جور عشق او صبر و خرد را مدارای دل طمع دیگر ز جانم
1 در طریقت سالها در نار محنت سوختیم تا بنور فقر شمعی در جهان افروختیم
2 هر که لاف از عاشقی ز ددان که ابجد خوان ماست تا بفن عشق ورزی نکته ها آموختیم
3 جامه چاکان گر چه بودند در حقیقت پرده در ما باستادی نگر کانها چگونه دوختیم
4 هرکسی مالی و ملکی کرد حاصل در جهان همت ما بین که نقد عشق او اندوختیم
1 از جمله ذرات جهان مهر جمالت شد عیان ای شاهد رویت نهان در پرده کون و مکان
2 از پرده گر نایی برون، بنمای روی لاله گون کی کم شود سوز درون، ای سروقد دلستان
3 زآئینه روی نکو، عکس رخت بنمود رو بینم جمال روی تو تابان ز روی نیکوان
4 هان ای طبیب عاشقان دلخسته ایم و ناتوان بهر دوا ای جان جان می آی پیش خستگان
1 حج من سوی تو آمد طوف کویت کعبهام دیدن دیدار تو باشد صفا و مروهام
2 جامه احرام من باشد تجرد از هوا لازم درگاه تو بودن همیشه وقفهام
3 حاجیان را گرچه باشد هدیه بد نه پیش تو در هوایت کشتن نفس و هوا شد هدیهام
4 رو به سوی هرکسی دارند در هر ملتی کعبه ما کوی یار و روی او شد قبلهام
1 در طریقت رهروان را رهنمایی میکنم در حقیقت عارفان را پیشوایی میکنم
2 گر شدم بیگانه از جان و جهان در عشق او لیک با جانان همیشه آشنایی میکنم
3 گرچه در صورت گدا و رند و قلاش آمدم لیک در معنی به عالم پادشایی میکنم
4 پادشاه ملک فقرم تخت استغنا مراست چون گدایان بر درِ او گر گدایی میکنم
1 در سر همه سودای سر زلف تو دارم دردل بجز از مهر رخت هیچ ندارم
2 از باده لعل لب تو مست مدامم وز نرگس مخمور تو در عین خمارم
3 جانم نفسی از کمرت دست ندارد تا موی میان تو نیارد بکنارم
4 تا دیده دل دید جمال رخ خوبت خورشید جهانتاب کجا در نظر آرم
1 ما در طریق عشق تو جانباز بوده ایم از عاشقان خانه برانداز بوده ایم
2 شهباز وار در پی صید همای وصل ما در هوای قدس به پرواز بوده ایم
3 درد است و سوز و ساز ره عاشقان حق ما در طریق عشق بدین ساز بوده ایم
4 از زاهد فسرده نهانست راه عشق خوش وقت ما که محرم این راز بوده ایم