1 ما جمله جهان مصحف رخسار تو دیدیم برهر ورقی آیت انوار تو دیدیم
2 در میکده و دیر و کلیسا مغ و ترسا مشتاق تو و طالب دیدار تو دیدیم
3 گر کافر بی دین و گر مؤمن دین دار ما جمله مطیع تو و درکار تو دیدیم
4 ما از سر تحقیق و یقین در همه ذرات کردیم نظر جمله طلبکار تو دیدیم
1 بدلداری و دلجوئی درآمد عاقبت یارم بحمدالله ز دیدارش بسامان شد همه کارم
2 ازآن روزی که روی تو درآمد در نظر مارا بهشت و حور عین هرگز بدیده در نمی آرم
3 مرا می لعل دلدارست و شاهد، ماه رخسارش که دارد در جهان باری چنین عیشی که من دارم
4 نمی بینی مگر زاهد چرا در ظلمت جهلی که عالم غرق نورآمد ز مهر روی دلدارم
1 اگر بسعی تو فضل خدای گشت رفیق رساند این دو رفیقت بمنزل تحقیق
2 اگر تو عاشقی محکم بگیرد دامن عشق که عشق در ره معشوق رهبریست وثیق
3 براه عشق دلا شو رفیق درد و غمش که نیست بهتر ازین در سفر رفیق شفیق
4 نخوانده است بکوی وفا کسی صادق هرآنکه رنجه نشد از جفای یار صدیق
1 من که در کوی غم عشق تو سرگردانم سخن صبر و خرد باد هوا می دانم
2 ناصحا عیب مکن گر چه نظر بازم ورند چون ز تقدیر قضای ازلی زین سانم
3 سرو سامان مطلب از من دیوانه دگر زانکه سرمست می عشقم و بی سامانم
4 هم مگر پیر خرابات نماید مددی تا که مشکل بمی صاف شود آسانم
1 زنگ دویی ز آینه دل زدودهایم تا حسن جانفزای تو با تو نمودهایم
2 همچو کلیم تا که به طور دل آمدیم انی اناالله از همه عالم شنودهایم
3 در گلشن وصال چو شاهان به عیش و ناز دایم حریف شاهد و پیمانه بودهایم
4 بگذار ای رقیب مرا با جفای دوست ما یار خود به جور و وفا آزمودهایم
1 تا کرد شاه عشق بملک دلم نزول برخاستست از سر جان عقل بوالفضول
2 خورشید عمرم ار بفراقت زوال یافت لیکن ز جان خیال وصال تو لایزول
3 آن یار عین ماست نه از روی اتحاد این خانه پر ازوست ولیکن نه از حلول
4 بی بهره نیست ذره از مهر روی دوست نور ترا بظلمت عالم بود شمول
1 ما اختیار خویش به دست تو دادهایم امر ترا مطیع و به جان ایستادهایم
2 تا روی جانفروز تو بینیم هر نفس چون خاک ره ذلیل و به کویت فتادهایم
3 از هست و نیست پاک بشستیم دست خویش وآنگه قدم به راه طریقت نهادهایم
4 تا بودهایم رند و نظرباز و عاشقیم گویی ز مادر از پی این کار زادهایم
1 روی تو به نقشهای محکم بنمود جمال خود بعالم
2 آخر بکمال حسن خود را آورد عیان به نقش آدم
3 هرلحظه بجلوه نماید حسن رخ تو بچشم محرم
4 حسن تو گرفت جمله آفاق شد ملک جهان ترا مسلم
1 دو عالم پرتوی از نور ذانم جهان روشن ز خورشید صفاتم
2 منم عنقای قاف بی نشانی که در هر جای و بی جای و جهاتم
3 من آن خورشید اوج لامکانم که تابان از جمیع کایناتم
4 منم آن منبع رحمت که باشد دو عالم زنده از بحر حیاتم
1 تا بنای عاشقی در کاینات انداختیم چتر رفعت را بملک لامکان افراختیم
2 چون ظهور کل او اول بنقش ما نمود بار دیگر ما جهان را مظهر خود ساختیم
3 شد نهان در پرده کثرت جمال وحدتم تا نقاب عزت از غیرت برو انداختیم
4 مابسودای وصال دوست در بازار عشق نقد هستی در قمار نیستی در باختیم