1 خواهی که شود کشف برت سراناالحق فانی ز خودی باش و بحق باقی مطلق
2 مخمور خرابیم بده ساقی باقی از لعل لبت باده رنگین مروق
3 از تاب تجلی جمالش مه و خورشید پیوسته بچرخند درین چرخ معلق
4 از آینه کون و مکان روی تو دیدیم بینا نبود منکر این قول مصدق
1 ما در دو جهان غیر تو دیار ندیدیم در صورت اغیار بجز یار ندیدیم
2 در مسجد و میخانه و در دیر و صوامع بیرون ز تو مطلوب و طلبکار ندیدیم
3 از حسن تو هرکس خبری داد ولیکن ازکنه جمال تو خبردار ندیدیم
4 عمری طلبیدیم درین گلشن دوران چون حسن رخ تو گل بیخار ندیدیم
1 بگرفت صیت حسن تو از قاف تا بقاف تا او فتاد پرتو رویت بنون و کاف
2 آئینه جمال تو دیدیم هرچه بود عارف کسی بود که بدین دارد اعتراف
3 یارست هرچه هست درین دار غیر نیست برحق چرا تو نسبت باطل کنی گزاف
4 عشاق او بمذهب عشقند متفق در دین عشق کفر بود گر کنی خلاف
1 ما عاشق دیوانه و سرمست لقائیم نه زاهد سالوسی و نه شیخ مرائیم
2 نه عاقل و هشیار نه دیوانه و مستیم حیران جمال رخ بیچون و چرائیم
3 مست می وصلیم و نه مخمور فراقیم در تابش حسن رخ او محو فنائیم
4 نه صاحب تلوین و فنائیم بحقیقت سلطان سرا پرده تمکین و بقائیم
1 همه صورت همه معنی همه حسنی و جمال همه حشمت همه رفعت همگی جاه و جلال
2 همه لطفی و ملاحت همه احسان و کرم همه اخلاق جمیل و همه اطوار کمال
3 همه قربت همه وحدت همگی کشف و شهود همه دانش همه بینش همه وجد و همه حال
4 همگی سکر و فنائی همه تمکین و بقا همه انوار تجلی همگی ذوق وصال
1 پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان از بس که ظاهرست نماید چنین نهان
2 آن یار بی نشان چو بخود کرد جلوه در عرصه ظهور نمود این همه نشان
3 معشوق هر زمان چو بحسن دگر نمود هر عاشقی نشان دگر میدهد نشان
4 حقا که نیست در دو جهان غیریار کس عین العیان بجو که عیانست در عیان
1 ما بر امید وصل تو خلوت نشین شدیم عنقا صفت ز شوق تو عزلت گزین شدیم
2 در کنج خلوتی که کسی نیست محرمم دایم بیاد روی تو ما همنشین شدیم
3 تا در میان بعشق تو زنار بسته ایم فارغ ز قید و مذهب دنیا و دین شدیم
4 تا دیده ایم روی تو پیدا ز کاینات در طور کشف عارف صاحب یقین شدیم
1 من بحسنت ز ازل واله و شیدا بودم عاشق بی دل و دیوانه و رسوا بودم
2 قطره بودم چو شدم غرقه دریا(ی) قدم قطرگی رفت و دگر من همه دریا بودم
3 مست و قلاش ببوی تو بمیخانه مقیم تا که بودم بهوای تو ازین ها بودم
4 چون که برداشت ز رخ پرده جمال مطلق تا که دیدم ز همه قید معرا بودم
1 آفتاب روی تو تابان شد از ذرات کون می نماید پرتو حسن تو از مرآت کون
2 پیش ازآن کاندر جهان این مصحف و اوراق بود در کتاب حسن تو مکتوب شد آیات کون
3 عالم از نور تجلی مینماید هست نیست حیرت عقلست در حسن رخت حالات کون
4 فارغم از فکر غایات و بدایات جهان در صفای روی تو دیدم همه غایات کون
1 جان ما مست می عشقست از روز ازل کی شود کی تا ابد هشیار مست لم یزل
2 یاد می نارد ز لذات بهشت جاودان گر بکوی وصل جانان جان ما یابد محل
3 طالب آن باشد که گر مطلوب ننماید جمال از طلبکاری ندارد دست تا روز اجل
4 نیست ما را زندگی بی عشق دلبر یکزمان ما چو جسم و عشق جانان همچو جانست فی المثل