1 عاشقیم و رند و بی نام و نشان در فنای عشق جانان جان فشان
2 واله و شیدای حسن روی دوست مست جام وصل و فارغ از جهان
3 با چنان رخسار و حسن جانفزا کی مرا پروای حورست و جنان
4 در هوای وصل او طیران کند شاهباز جان ما در لامکان
1 ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال
2 خورشید در لباس همه ذره نمود رخسار او چو پرده برافکند از جمال
3 باتار زلف او شب تار است همچو روز خور در مقابل مه رویش کم از هلال
4 برهر که تافت پرتو انوار وحدتش کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال
1 من که پیوسته بروی تو چنین حیرانم صفت حسن تو چون گویم و کی بتوانم
2 حیرت عشق مرا بیخبر از من دارد من بدین حال کجا حال دگر میدانم
3 عاشقان گر بره عشق نهادند قدم من درین ره بهوای تو بسرگردانم
4 زاهدا پیش تو گر عیب نماید رندی من بصدق دل و جان خاک ره رندانم
1 گر بگرد کعبه کوی تو باشد یک طواف آن یکی بهتر ز صد حج پیاده بی گزاف
2 در هوای حور و جنت زاهد از دیدار ماند با چنین جهلی ز دانش میزند بیهوده لاف
3 ذوق عشقت در نمی یابد مذاق زاهدان در میان عاشق و زاهد ازین شد اختلاف
4 مرد حق بین را نباشد احتیاجی با دلیل از دلیل روز مستغنی است بینا بی خلاف
1 جلوه معشوق دیدم در لقای عاشقان واله و شیدا ازآنم در هوای عاشقان
2 در تجلی رخ معشوق و تاب حسن او گر فنا شد جان ما بادا بقای عاشقان
3 سرفراز کاینات آمد بملک هر دو کون هر سری کو خاک ره شد زیر پای عاشقان
4 گر بکوی عاشقان گشتم نثار ره، چه شد صد هزاران جان و دل بادا فدای عاشقان
1 روشن ز ماه روی تو شد منزل دلم وز زلف سرکشت همه سوداست حاصلم
2 گشتم غریق بحر غم و در تعجبم گر لطف بیکران نکشیدی بساحلم
3 فکر دقیق من بمیان تو ره نبرد وز سر غیب آن دهن تنگ غافلم
4 حقا که ورد من بشب و روز ذکرتست زیرا که فارغ از همه افکار باطلم
1 ای عاشقان ای عاشقان من عاشق شوریدهام سودای عشق آن صنم بر جان و دل بگزیدهام
2 شهباز سلطانم چرا باشد مکانم آشیان چون در هوای لامکان من سالها پرّیدهام
3 موقوف فردا کی شوم بهر لقایش چون که من امروز حسن او عیان از دیده جان دیدهام
4 زان پیشتر کین جان ما پیوند با صورت کند در ملک معنی عمرها با یار خود گردیدهام
1 ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان از سر صدق و صفا کن جان نثار عاشقان
2 دردل عاشق چه میجویی نشان غیریار نیست نام غیر در دار و دیار عاشقان
3 کی بیابد ره ببزم وصل معشوق آنکسی کو نبازد دین و دنیا در قمار عاشقان
4 زاهدا گر آرزوی وصل معشوقت بود در طریق عشق شو پیوسته یار عاشقان
1 رندیم و قمارباز بی باک از جرعه جام غم طربناک
2 از جام وصال دوست مستم مدهوش فتاده برسرخاک
3 کردم گرو شراب و شاهد تسبیح و عصا و خرقه مسواک
4 خواهم بقمار عشق بازم نقد دل و دین و عقل و جان پاک
1 بیاکه بی تو ز عمر خودم گرفت ملال مگر ز روی تو گردیم شادمان ز وصال
2 ازآن بکنه جمالت کسی نشد واقف که داشت شاهد حسنت هزار غنج و دلال
3 دلی که جلوه رویت ندید از همه رو نبرد بو بحقیقت ز ذوق اهل کمال
4 مگر که عاشق دیوانه جان برافشاند وگرنه فکر وصالش بود خیال محال