رخسار دوست بنگر و حسن از اسیری لاهیجی غزل 418
1. رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین
رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین
...
1. رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین
رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین
...
1. کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین
من رند مطلقم نه مقید بآن و این
...
1. عاشقیم و رند و بی نام و نشان
در فنای عشق جانان جان فشان
...
1. آفتاب روی تو تابان شد از ذرات کون
می نماید پرتو حسن تو از مرآت کون
...
1. مرآت روی دوست نظرکن جهان ببین
درآینه جهان نگر او را عیان ببین
...
1. ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان
از سر صدق و صفا کن جان نثار عاشقان
...
1. جلوه معشوق دیدم در لقای عاشقان
واله و شیدا ازآنم در هوای عاشقان
...
1. بس غریب و طرفه افتادست حال عاشقان
جسم ایشان در زمین و جانشان برآسمان
...
1. چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان
شد واله رویت ز همه رو دل حیران
...
1. از جمله ذرات جهان مهر جمالت شد عیان
ای شاهد رویت نهان در پرده کون و مکان
...
1. آئینه جمال تو شد صورت حسن
هر بی بصر کجاست ز معنی این سخن
...
1. ای وصالت آرزوی جان غم پرورد من
در فراقت شد بگردون آه دودآلود من
...