1 ز جام عشق سرمستم زهی ذوق ز مستی از خودی رستم زهی ذوق
2 همین قدر بلندم خود تمام است که در کویت چنین پستم زهی ذوق
3 چه حاجت ساقیا با ساغر و می ز حسنت بیخود و مستم زهی ذوق
4 چو از مستی خود کلی شدم نیست بهستی دگر هستم زهی ذوق
1 ما رند خراباتی میخواره و مستیم در عشق تو ازننگ و ز ناموس برستیم
2 بیگانه ز صبر و خرد امروز نبودیم ما عاشق دیوانه هم از روز الستیم
3 از ما مطلب زهد و ورع کز پی شاهد در کوی خرابات چو ما باده پرستیم
4 باآنکه ز بالای فلک مرتبه ماست در کوی غم عشق تو بینی که چه پستیم
1 ما عاشق مست آن لقائیم معشوقه پرست بی نوائیم
2 شیدائی عشق و بیخود از خود مست می لعل جانفزائیم
3 بیگانه ز عقل و صبر و هوشیم با عشق و جنون آشنائیم
4 وقت است بدر شویم از خود در کوی قلندری درآئیم
1 گه مست و بیخبر ز می صاف وحدتیم گه درد نوش خانه خمار کثرتیم
2 در پرتو جمال جهان سوز روی دوست شیدا و والهیم و همه مست حیرتیم
3 ما با وجود دولت عرفان و گنج فقر از ملک کیقباد و فریدون فراغتیم
4 مفتی اگر ز روی حقیقت نظر کنی ما هر یکی کتاب و کلامیم و آیتیم
1 مبداء خلقت بامر کن فکان من بوده ام منتهای مقصد از خلق جهان من بوده ام
2 پیش ازآن کاسرار غیب آید بصحرای شهود برزخ غیب و شهادت در میان من بوده ام
3 گر چه در صورت نمودار دو عالم گشته ام چون بمعنی بنگری هر دو جهان من بوده ام
4 هست روشن در حقیقت دیده عالم بما دایمانور زمین و آسمان من بوده ام
1 ببحر هست مطلق تا شدم غرق میان ما و دریا نیست خود فرق
2 چو من رند و خراباتی و مستم چه کار آید مرا سالوسی و زرق
3 شدم محو فنا از تاب حسنت چو لامع شد مه روی تو چون برق
4 جمالت آفتاب بی زوالست که پیدا نیست او را غرب تا شرق
1 دادیم دل بدست غم عشق آن صنم گو دل نگاه دار و مکن بیش ازین ستم
2 بگذر زفکر عالم و با یاد دوست باش چون یارمونست بود از بیش و کم چه غم
3 با درد و سوز عشق بساز ای دل حزین گر زانکه میکنی بجهان کار بی ندم
4 گه در غم فراقم و گه در غم وصال کو جذبه که باز رهم من ازین دو هم
1 من درون درد درمان یافتم در حجاب کفر ایمان یافتم
2 سالها رفتم براه جست و جو تا فراق و وصل یکسان یافتم
3 در نقاب جمله ذرات کون حسن او پیدا و پنهان یافتم
4 آنکه بیرون از دل و جان جستمش عاقبت هم در دل و جان یافتم
1 تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم بی جان شدم ولیک جهان در جهان شدم
2 زان دم که باختم دل و جان در قمار عشق از هر چه عقل فرض کند، بیش از آن شدم
3 شهباز همتم چو پر و بال برگشاد بالاتر از زمین و زمان و مکان شدم
4 تا با نشان شوم مگر از یار بی نشان نام و نشان گذاشتم و بی نشان شدم
1 ما دین و دل فدای غم یار کرده ایم جان را بعشق آن صنم ایثار کرده ایم
2 ما ترک لذت دو جهانی بعشق دل بربوی وصل آن بت عیار کرده ایم
3 انکار عاشقی برما کفر و کافریست تا ما بدین عشق تو اقرار کرده ایم
4 پوشیده نیست نکته ازما ز سر عشق از بس که درس عشق تو تکرار کرده ایم