ای عاشقان، ای عاشقان، از اسیری لاهیجی غزل 406
1. ای عاشقان، ای عاشقان، من جسمهارا جان کنم
ای عارفان، ای عارفان، جانها بحق جانان کنم
...
1. ای عاشقان، ای عاشقان، من جسمهارا جان کنم
ای عارفان، ای عارفان، جانها بحق جانان کنم
...
1. من ذات بحت مطلقم، هم وصف و هم اسماستم
هم نقش موج و قطره ام، هم جوی و هم دریاستم
...
1. چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم
مطلق و بی تعینم، من نه منم، نه من منم
...
1. جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم
از چشمه های چشم جهان خون روان کنم
...
1. تا بنای عاشقی در کاینات انداختیم
چتر رفعت را بملک لامکان افراختیم
...
1. من مستم و میخوارم گو خلق بدانیدم
مخمورم و خمارم گو خلق بدانیدم
...
1. من مست عشقم،زاهدا با ما مگو از عقل و دین
گه با خود و گه بیخودم، هذاجنون العاشقین
...
1. پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان
از بس که ظاهرست نماید چنین نهان
...
1. ای صبح تجلی جمالت رخ انسان
هر ذره ز مهر رخ جانبخش تو تابان
...
1. آن یار رو ز ما بچه رو می کند نهان
چون روی خوبش از همه رو دیده ام عیان
...
1. ای اسیران غم عشق تو آزاد از جهان
والهان حسن رویت بیخبر از جسم و جان
...
1. حسن جان افزای روی او عیان
دیده ام از روی پیدا و نهان
...