1 چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان شد واله رویت ز همه رو دل حیران
2 در آینه جان بتوان دید کماهی هر حسن و جمالی که نماید رخ جانان
3 در پرده اغیار رخ یار نهان شد گر اهل عیانی بنماید بتو آسان
4 در کفر بود خلق و بایمان نبرد پی گر دور نسازی ز رخت زلف پریشان
1 مشرق انوار روحانی منم مغرب اسرار ربانی منم
2 چون ظهور جمله اسما بماست مظهر اوصاف رحمانی منم
3 هر دو عالم شد بنور ما عیان اصل هر پیدا و پنهانی منم
4 شد بنقش موج ما دریا عیان آنچه در عالم تو جویانی منم
1 گر پرده برنداری زان رخ ز جان غمناک آهی کشم که آتش افتد درون افلاک
2 در حیرتم که با ماست آن یار هرکجا هست من گه ز وصل شادان گه از فراق غمناک
3 گر نیست عشق بازی از جانب توبا ما پس در میانه پیغام بهرچه بود لولاک
4 مائی حجاب ما شد اندر میانه ای کاش عشق آتشی فروزد سوزد منی من پاک
1 واین الاثافی و این الطلال واین الخیام واین الظلال
2 واین الاثاث واین الرثاث واین النساء واین الرجال
3 وفی کل حی و فی کل شئی للیلی ظهور فجاسوا خلال
4 فوالله لم یبق فی دارنا سوی واحد احد لایزال
1 چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم مطلق و بی تعینم، من نه منم، نه من منم
2 نورم ونار و ظلمتم وحدت صرف و کثرتم بحر محیط رحمتم، من نه منم، نه من منم
3 طایر لامکان منم، از همه بی نشان منم فاش منم، نهان منم، من نه منم، نه من منم
4 برزخ کفر و دین منم، برتر ازآن واین منم شک چه بود یقین منم، من نه منم، نه من منم
1 هر زمان نوعی بچشم اهل حال می نماید حسن روی تو جمال
2 حسن رویت را ز مرآت جهان زاهد ار دیدی نبودی در ضلال
3 دیده اهل بصیرت دیده است حسن رخسار تو در حد کمال
4 تا رباید جان و دل از عاشقان هر نفس نوعی کند غنج و دلال
1 ای جمال جان فزایت وایه جان و دلم مهر رخسار تو کرده خانه در آب و گلم
2 دعوی عقل و قرار ما هم از دیوانگیست ورنه با سودای عشق او که گوید عاقلم
3 کشته شمشیر هجرانست جان بیدلان من به تیغ وصل جانان ای عجب چون بسملم
4 میل عاشق باوفا و مهر معشوقست من از کمال عشق با جور و جفایش مایلم
1 آوازه حسن تو گرفتست ممالک در ملک ملاحت نبود غیر تو مالک
2 چون پرده پندار برانداخت جمالت در پرتو حسن تو شد اشیا همه هالک
3 عیبم مکن ای زاهد اگر رندم و عاشق چون حکم قضا بود چنین نحن کذلک
4 ما ترک سر و جان بره عشق تو گفتیم ناصح چه شود در رهش ار هست مهالک
1 کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین من رند مطلقم نه مقید بآن و این
2 برخیز زاهدا ز سر زهد و نام و ننگ رندانه رو بمیکده با عاشقان نشین
3 خواهی که سرفراز و عزیز جهان شوی برآستان فقر بنه روی برزمین
4 زادالمسافرین چه بود عجز و نیستی ما را براه عشق ندادند غیر ازین
1 آن یار رو ز ما بچه رو می کند نهان چون روی خوبش از همه رو دیده ام عیان
2 جان مگو نهان بجهان شد جمال او زیرا که روی دوست عیانست از جهان
3 وحدت بنقش و صورت کثرت ظهور یافت یک ذات بیش نیست چه پیدا و چه نهان
4 پیدا بنقش جمله عالم نمود یار از غیر او نه نام توان یافت نه نشان