1 ای برده سبق از همه خوبان به ملاحت در حسن ربودی زبتان گوی لطافت
2 هرکس که سر از دولت عشق تو به پیچد حقا که نه بیند بجهان روی سعادت
3 کس را نرسد گوهر معنی به بیان سفت در حسن بلاغت چو توای کان فصاحت
4 از عشق بتان گر چه ملامت رسد اما در عشق تو دیدیم همه امن و سلامت
1 وقد کنتم و مامعکم من الا کوان ماکانا تجلیتم لکم فیکم فصرتم فیه اعیانا
2 فاظهرتم لکم منکم و اخفیتم لکم فینا سواکم غیر موجود و انتم عین ایانا
3 و انا انتم فیکم و انتم اننا فینا وعینی عینکم فانظرتری بالحق انسانا
4 و کنت الیک محتاجا و کنت الی مشتاقا ولولاکم فلم نوجد ولم تظهر ولو لا نا
1 وهومعکم زین معیت حق چه خواست یعنی واجب را ز ممکن جلوه هاست
2 گر نه حسنش دایما در جلوه است این نمود و بود عالم از کجاست
3 از تجلی جمال وحدت است در حقیقت این که کثرت را بقاست
4 هستی عالم همه هستی اوست بی بقای حق جهان عین فناست
1 باکوی تو از روضه رضوان نتوان گفت با روی تو از حور و زغلمان نتوان گفت
2 از عاشق دیوانه مجوئید سلامت با بیخبران از سر و سامان نتوان گفت
3 با زاهد بی ذوق مگو سر اناالحق اسرار سلاطین چو بعامان نتوان گفت
4 خورشید صفت ز آینه جمله ذرات چون گشت عیان روی تو، پنهان نتوان گفت
1 فی هواکم صارقلبی هایما خذلنا عنا و جدلی باللقا
2 بعدنا عن قربکم من نفسنا من فنی عن نفسه نال المنی
3 یا حبیبی کیف اخفی حبکم عبرتی واش لسری فی الوری
4 یا عذیلی فی الهوی کن لایمی لذتی فی الحب من لوم العدی
1 خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست
2 شد در میانه هستی تو پرده حجاب ورنه همیشه با تو دلارام روبروست
3 دریا دلی که جرعه جانش بود محیط مستی او کجا زمی جام یا سبوست
4 نقش دوئی بدیده احول اگر نمود اما بچشم اهل نظر آن یکی نه دوست
1 رند و قلاشیم و مست و می پرست از شراب عشق تو رفته ز دست
2 معتکف در کعبه و مسجد بدم در خراباتم کنون افتاده مست
3 تا بمعشوقی کنی اظهار ناز از نیاز عاشقان عالم پرست
4 جمله عالم غرق بحر وحدتند از زمین و آسمان بالا و پست
1 روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست گر او نهان بود بجهان خود عیان کجاست
2 عالم شدست مظهر حسن و جمال تو ای جان بگو چه مظهر و ظاهر جهان کجاست
3 در هر لباس حسن تو هر لحظه رو نمود عالم همه توئی و زمین و زمان کجاست
4 هرجا باسم خاص ظهوریست مرترا غیر ترا نمای که نام و نشان کجاست
1 ای دل دیوانه تاکی بیخودیها کردنت برسرم پیوسته طعن نیک و بد آوردنت
2 چند خواهی دست و پا زد رو رضا ده با قضا تا بکی باشد غم بیهوده آخر خوردنت
3 این چه جهل است عاقبت اندیشه کن ای بی خبر خلق راضی کردن و حق را ز خود آزردنت
4 گر نرفتی بر صراط المستقیم ای بی طریق در طریق آخر کجا شد این طریق اسپردنت
1 هرکس که از جفای غم عشق خایفست با عاشقان بدین و مذهب مخالفست
2 در موقف محبت و عشق است لایزال هر دل که او ز رمز فاحببت واقفست
3 دانی طواف کعبه وصلت که میکند؟ آن دل که در مدینه عشق تو طایفست
4 بعدالفنا بملک بقا هرکه راه یافت معروف وار بر همه اسرار عارفست