1 جانا ز چین زلف گشا پیچوتابها تا تابد از رخت به دلم آفتابها
2 تا حسن جانفروز تو بینند عاشقان بردار یکدم از رخ خود این نقابها
3 هرکس که در بهشت وصال تو ره نیافت دایم کشد به دوزخ فرقت عذابها
4 دایم به دوست رویبهرو خوش نشستهایم داریم در میانه سؤال و جوابها
1 ای رخ چون گلشن تو روضه رضوان ما چین زلف بیقرار آرامگاه جان ما
2 در کمان ابروان آن چشم کافر کیش تو می نهد هر دم خدنگ غمزه در قربان ما
3 عشق چون معشوق آرد در لباس عاشقی من ترا باشم همیشه تا توباشی آن ما
4 تا گدای کوی تو گشتم، سلاطین جهان سر نمی پیچند یکدم از خط فرمان ما
1 بردار ای صبا ز جمالش نقاب را گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را
2 چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت برروی خود فکند ازین رو نقاب را
3 ساقی بیار باده بمخمور عشق ده بشکن خمار عاشق مست و خراب را
4 ای پیر میکده در میخانه باز کن مست مدام ساز همه شیخ و شاب را
1 وقت نماز ز عشق شنیدم عجب ندا قد اذن الموئذن حیوا علی الفنا
2 ای دل بذوق زهر فنا نوش و غم مخور بعدالفناء قد تجدالعز والبقا
3 گوید خرد که پر خطر است این طریق عشق والله لا اخاف من الموت فی الهوی
4 گر پیش ازین جمال تو پنهان ز خلق بود الان ذکر حسنک قد شاع فی الوری
1 تا جان ما گذشت ازین قیل و قالها دل را به یاد روی تو ذوقست و حالها
2 تا شسته شد ز لوح دلم نقش غیر دوست جان مرا به اوست مدام این وصالها
3 تا کردهام به حسن تو تشبیه ماه و خور دارم ز روی تو همهدم انفعالها
4 تا آفتاب روی تو دیدم در اوج حسن دیگر ندید کوکب بختم و بالها
1 یا غایة المقاصد یا منتهی المنی یا اجمل المجامل یا اکمل الوری
2 کان المراد ذاتک من خلق عالم لو لم تکن لما خلق الارض و السما
3 مقصود هر دو کون تو بودی از ابتدا لولاک شاهدست بدین دعوی از خدا
4 مجموعه صفات کمالست ذات تو معنی و صورتت شده مبدا و منتها
1 گر وصال دوست میخواهی دلا از مقام کفر و ایمان برتر آ
2 تا تو بیگانه نخواهی شد ز خود با خدای خود نگردی آشنا
3 پاکباز و پاک رو گر نیستی کی تو برخوردار باشی از لقا
4 با می و معشوق باشد هم نفس هرکه شد خاک ره رندان چو ما
1 بهوای روی جانان دل و جان ماست شیدا ز خیال زلف مشکین بسرم هزار سودا
2 ز شراب عشق مستم ز خمار عقل رستم چکنم صلاح و تقوی چو شدم بعشق رسوا
3 چو ز لوح دل بشستی همه نقوش اغیار ز پس حجاب عزت رخ یار شد هویدا
4 ز شراب وصل جانان همه کاینات مستند تو ز بیخودی نداری خبری ز مستی ما
1 ز خورشید جمال عالم آرا جهان پر شد ز انوار تجلی
2 جهان شیدای حسنش گشت یکسر چه حسنست و چه رویست این تعالی
3 بخود از حسن یارم جلوه کرد نقوش غیر شد زان جلوه پیدا
4 درون پرده هر ذره حسنش چو خورشید جهان تابست هویدا
1 ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما محنت عشقت دوای درد بی درمان ما
2 خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما
3 خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات کم نشد از دل زمانی آتش سوزان ما
4 خون دل خواهد که ریزد غمزه تولیک شد آب حیوان لب لعلت بلای جان ما