1 ای ماه برون آمده از مشرق بطحا تابان ز رخت شعشعه نور تجلی
2 خورشید جهانی ز تو روشن همه عالم انوار الهی ز جبین تو هویدا
3 از پرتو روی تو مه و مهر منور وان نورسیه از خم زلفین تو پیدا
4 ایجاد جهان را چو غرض نور تو بودست دارند بمهرت همه ذرات تولا
1 جامه بیگانگی پوشید یار آشنا تا تواند عشق ورزیدن بهر شاه و گدا
2 گاه پوشد کسوت لیلی گهی مجنون شود گاه معشوق و گهی عاشق نماید خویش را
3 گفت صوفی عاشق و معشوق جز یک ذات نیست عارفش گفتا صواب و جاهلش گفتا خطا
4 یک حقیقت بر مراتب طالب و مطلوب شد گر تو دانایی یکی دان راه و رهرو، رهنما
1 ای ذات تو ظاهر شده بر صورت اسما اسمای تو بر صورت عالم شده پیدا
2 پیدا شده از مهر رخت جمله ذرات ز آئینه هر ذره جمال تو هویدا
3 عالم همگی مظهر اسماء و صفاتست ظاهر ز ظهور تو چه مسجد چه کلیسا
4 هرجا که نظر کرد جمال رخ تو دید صاحب نظری دیده وری عارف بینا
1 ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا
2 شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او فارغ شوم از جست و جو خوش وارهم زین قیدها
3 بیرون کنم بیگانه را در واکنم میخانه را خوش در کشم پیمانه را با آن حریف آشنا
4 در بزم یار ماه رو نوشم می بی رنگ و بو با بانگ سازوهای وهو مستانه گویم تن تلا
1 ای عشق تو آتش زده در خرمن جانها وز سوز غمت سوخته دلها و روانها
2 خون شد دل عشاق ز دست الم عشق شرح غم عشق تو برونست ز بیانها
3 از شوق جمال تو دل چرخ پرآتش بیصبر و قرار از غم تو دور و زمانها
4 محرم به حریم تو نه نام و نه نشانست بینام و نشان در حرمت نام و نشانها
1 ای حسن ترا عالم و آدم شده مجلا روی تو بذرات جهان کرده تجلی
2 هر لحظه کنی جلوه دیگر پی نظار زان جلوه یکی مؤمن و دیگر شده ترسا
3 بی نور تو عالم همه در ظلمت نابود ای رحمت عالم تو شده محیی موتی
4 دیدیم عیان مهر رخت از همه ذرات زان روی شدیم از همه رو واله و شیدا
1 چون جلوه روی تو برونست ز احصا هر لحظه بحسنی کنم آن روی تماشا
2 تا باد صبا پرده ز روی تو برافکند شد مهر جمال تو ز هر ذره هویدا
3 هر بی بصری روی تو دیدن نتواند ادراک جمال تو کند دیده بینا
4 در جنت اگر وعده دیدار نباشد کس فرق ز جنت نکند دوزخ مأوا
1 هر نفس آید صدای عشق کای عاشق درآ از حجاب ما و من مردانه یکساعت برآ
2 در هوای وصل جانان بگذر از جان و جهان دامن دلبربدست آرو ز عالم برسرآ
3 عشق و هشیاری گذار و عشق ورزی پیشه کن عاشق دیوانه باش و مست صهبای لقا
4 خوش حجاب هستی موهوم برگیر از میان پس بچشم دل نظر کن آن جمال جانفزا
1 کونین قطره ایست ز دریای ذات ما افهام قاصرند ز کنه صفات ما
2 از غیر من چو نام و نشان نیست در جهان اسم و صفات ما شده مجلای ذات ما
3 بیخو است روبروی من آورد بت پرست هرگه که کرد سجده لات و منات ما
4 گر مرده بود زنده جاوید شد چو خضر هرکس که خورد جرعه ز آب حیات ما
1 اگر از چهره ذاتش برافتد برده اسما ز تاب پرتو حسنش فنا گردد همه اشیا
2 ز جام باده عشقش همه ذرات سرمستند گرفت آفاق ازین معنی سراسر فتنه و غوغا
3 همان یک باده با هر کس دهد ساقی ز دیگر جام کند وامق ز عذرا مست و مجنون از رخ لیلی
4 تجلی میکند هر دم بعالم شاهد حسنش اگر دیدار میخواهی بیاور دیده بینا