دادیم دل بدست غم عشق آن از اسیری لاهیجی غزل 358
1. دادیم دل بدست غم عشق آن صنم
گو دل نگاه دار و مکن بیش ازین ستم
1. دادیم دل بدست غم عشق آن صنم
گو دل نگاه دار و مکن بیش ازین ستم
1. باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم
در شعاع حسن او شیدائی و حیران شدم
1. ای عاشقان ای عاشقان من عاشق دیوانهام
در عشق و در شوریدگی در کاینات افسانهام
1. رندیم و ملامتی و بدنام
قلاش و حریف ساغر و جام
1. ما اختیار خویش به دست تو دادهایم
امر ترا مطیع و به جان ایستادهایم
1. از عشق تو مامعتکف کوی نیازیم
وز آتش سودای تو در سوز و گدازیم
1. ما عاشق دیوانه و سرمست لقائیم
نه زاهد سالوسی و نه شیخ مرائیم
1. حان الرحیل مابر دلدار میرویم
لاخوف گو بعشق چو همراه می شویم
1. ما بر امید وصل تو خلوت نشین شدیم
عنقا صفت ز شوق تو عزلت گزین شدیم
1. حالیا در بزم وصل دوست جامی میزنم
با می و معشوق لاف نیکنامی میزنم
1. ما دین و دل فدای غم یار کرده ایم
جان را بعشق آن صنم ایثار کرده ایم
1. روی تو به نقشهای محکم
بنمود جمال خود بعالم