1 بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار آن یار نهانی در پرده ما و تو نهانست رخ یار در عین عیانی
2 چون شاهد حسن رخ او جلوه گری کرد در صورت و معنی بنمود عیان بر رخ او پرده اغیار بر شکل جهانی
3 در آینه رخساره خود کرد نظاره صد نام و نشان دید بی آینه شد پرده آن حسن دگر بار بی نام و نشانی
4 در کسوت عقل آمد و صد پرده برانگیخت از حجت و برهان شد عشق جهان سوز و ندارد به جهان کار جز پرده درانی
1 فوحدته فی کثرة الکون ظاهر وآیاته عن شبهة الشبه طاهر
2 وان ظن ذوجهل بانک غایب فحققت ها انتم مع الکل حاضر
3 ظهورک فی کل المظاهر ماخفی ولکن حجاب الکون وجهک ساتر
4 وان لم یرالمحجوب وجه حبیبنا الی حسنه عین المحبین ناظر
1 هر کو رخ نیاز برین آستان نهاد ایزد در خرانه رحمت برو گشاد
2 زین میکده هر آنکه بتحقیق بوی برد برخاک پای پیر خرابات سرنهاد
3 با اهل حق طریق ارادت کسی سپرد کو در ازل زلطف خدا بهره ور فتاد
4 هر کس که زنده از دم عیسی و شی نشد انسان مخوان که هست بمعنی کم از جماد
1 چون جمال دوست خود را جلوه داد شورشی در جان مشتاقان فتاد
2 پر ز غوغا گشت آفاق جهان تا که یاراز خانه پا بیرون نهاد
3 صد قیامت هر زمان شد آشکار تا جمالش پرده از رخ برگشاد
4 حسن او در پرده چون خود را نمود گشت ذرات جهان مست وداد
1 از ما سخن کشف و کرامات مپرسید مستان خدا را ز مقامات مپرسید
2 با زاهد رعنا خبر از عشق مگوئید از صوفی بی ذوق ز حالات مپرسید
3 غیر از خبر شاهد و میخانه و مطرب مطلق سخن از پیر خرابات مپرسید
4 جز موسی وقتی که بود کامل دوران از طور و تجلی و ز میقات مپرسید
1 مهر رخسارت ز ذرات جهان پیدا بود هر دو عالم در شعاع حسن او شیدا بود
2 پرتو حسنت عیان بینم ز ذرات جهان مهر رخسار تو تابان از همه اشیا بود
3 مرغ جان عاشقان را در هوای وصل دوست آشیان بی نشانی منزل و مأوا بود
4 قرب جانان جنت جان است و بعدش دوزخ است روضه دل روی یار و قامتش طوبی بود
1 چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود صبح صادق در شب دیجور ناگه رخ نمود
2 هم بچشم دوست دیدم چون جمالش جلوه کرد کافتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود
3 در تماشای رخ خوبان عالم جان ما دیده برچشم تو دارد کوری چشم حسود
4 هر دو عالم جلوه گاه شاهد حسن تو دید هرکه ره یابد دمی در مجلس اهل شهود
1 در هوای عشق بازم دل پرواز کرد بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد
2 بر در او بس که بنشستم درآخر آن صنم رحم کرد و آن در بسته برویم باز کرد
3 چون درون رفتم بخلوتخانه بزم شهود وه چه دلداری که با من دلبر طناز کرد
4 چون ز نقش غیرخالی دید او لوح دلم در سرای انس با خود جان ما دمساز کرد
1 ای نموده شاهد حسن تو رو درهر لباس ماه و خور از مهر رویت نور کرده اقتباس
2 ما براه عشق ترک دین و دنیا گفته ایم تا بنای عاشقی را گشت مستحکم اساس
3 مهر رخسار ترا در پرده هر ذره دید صاحب عرفان که باشد در حقیقت حق شناس
4 هر زمان نوعی نماید شاهد حسنت جمال زانکه دارد حسن رویت جلوه های بی قیاس
1 آنان که ز درد عشق مستند از درد خمار عقل رستند
2 در کوی قدم قدم نهادند از حادثه حدوث جستند
3 بردند زکفر ره به ایمان جانرا چو بزلف یار بستند
4 آئینه هرکمال و نقصند چون برزخ نیستند و هستند