1 خوش وقت عاشقان که بمعشوق همبرند در کوی عشق محرم اسرار دلبرند
2 دایم ببزم وصل که اغیار ره نیافت با یار خود بعیش و طرب جام می خورند
3 مرغان عشق چون پرو بالی بهم زنند دریک نفس بشوق ز نه چرخ بگذرند
4 اهل گمان که منکر عشاق می شوند آنها بذوق عشق یقین ره نمی برند
1 ای بت عشوهساز من بیتو به سر نمیشود دلبر جاننواز من بیتو به سر نمیشود
2 حاصل روزگار من مونس و غمگسار من همدم جان زار من بیتو به سر نمیشود
3 باده تویی و جام من نور تویی ظلام من شخص تویی و نام من بیتو به سر نمیشود
4 گر تو بلای جان شوی، دل ببری نهان شوی مونس دیگران شوی، بیتو به سر نمیشود
1 دوش یارم جام می آورد و گفت این را بنوش تا که گردی مست و باشی بیخبر از عقل و هوش
2 گفتمش من صوفیم می از کجا من از کجا گفت افسانه چه کار آید بیا و باده نوش
3 از کف ساقی چو نوشیدم شراب آتشین مست و لایعقل برآوردم چو خم باده جوش
4 عشق زور آورد و بودم مست و دلبر در نظر جان بشوق وصل او مستانه آمد در خروش
1 بی شادی وصال تو دل را کجا قرار ناید غم فراق تو ای دوست در شمار
2 فریاد جان دلشدگان ای صبا برس از روی دوست برفکن این زلف تابدار
3 صحت پذیر نیست دل خسته، ای طبیب در هر نفس اگر نکنی سوی من گذار
4 بخشید جان نو بتن مرده در نفس هر شربتی که داد لب لعل آبدار
1 از شاهد و می گر خبری هست بگوئید چون باده پرستی هنری هست بگوئید
2 در کوی خرابات فنا سالک ره را جز عشق اگر راهبری هست بگوئید
3 معشوق مرا کز غم او بیدل و دینم با عاشق بیدل نظری هست بگوئید
4 غیر از رخ جانان که شد او مطلع انوار در دور اگر ماه و خوری هست بگوئید
1 تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد دل ز ایمان برگرفت و در پی زنار شد
2 از شراب عشق جانان جان ما چون گشت مست از خیال زهد و هشیاری دلم بیزار شد
3 از شراب جام عشقم از ازل مست و خراب من ازاین مستی نخواهم تا ابد هشیار شد
4 می نگنجد در جهان جانم ز شادی و نشاط تا غم عشق تو ما را مونس و غمخوار شد
1 ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور وی ز سبحات جلالت هرکجا شرست و شور
2 هرکه عکس روی تو بیند ز مرآت جهان در حقیقت از همه عالم بود او را حضور
3 وای بر جانی که باشد از فراقت غمزده خوش دلی کور است از وصل تو شادی و سرور
4 والهان حسن رخسار تو فارغ گشته اند از نعیم و عزت دنیا و از فردوس و حور
1 چو خورشید جمالت روی بنمود بدیدار تو جان و دل بیاسود
2 نمود از پرده هر ذره خورشید چو یارم پرده از رخسار بگشود
3 ندارد خلق پیش ما وجودی که جز حق در دو عالم نیست موجود
4 سرود شوق جانان می سراید به آهنگ بلند این چنگ و این عود
1 جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید ز زیر پرده هر ذره مهر بنماید
2 بعشوه جان جهانی کند اسیر بلا بیک کرشمه دل جمله خلق برباید
3 فسانه گشت بعالم بحسن خال و خطت جمال روی ترا هیچ در نمی باید
4 چنین که جمله اسباب حسن روی تراست یقین که زیب جمالش جهان بیاراید
1 زان کمان ابرو رسد هر دم مرا تیری دگر از خدنگ غمزه او گشته ام زیر و زبر
2 آن دو ابرو مصحف آیات حسن ایزدیست قاب قوسین اینچنین باشد برصاحب نظر
3 از رخ و پیشانی او گشت روشن برحکیم کافتاب از اوج چون گردد مقارن با قمر
4 چشم فتانش که در افسونگری افسانه ایست در طریق مکر هر دم می نماید صد هنر