چون دور شد از حسن رخت پرده از اسیری لاهیجی غزل 251
1. چون دور شد از حسن رخت پرده انوار
شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار
...
1. چون دور شد از حسن رخت پرده انوار
شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار
...
1. دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر
تا مست دیدارت شدم از خود نمییابم اثر
...
1. مثنوی عین الحیات است ای پسر
آینه ذات و صفاتست ای پسر
...
1. بی شادی وصال تو دل را کجا قرار
ناید غم فراق تو ای دوست در شمار
...
1. ای از جمال رویت کون و مکان منور
وی از نسیم زلفت جان جهان معطر
...
1. نهال دوستی را در بر آور
کنار از ما مجو سرو سمن بر
...
1. هرکسی کز لذت درد تو باشد با خبر
درد عشقت رابجان خواهد همیشه بیشتر
...
1. عاشق چشمان مست آن نگار
تا ابد هرگز نباشد بی خمار
...
1. ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر
چون مسافر حسن تو هر دم بمأوائی دگر
...
1. زان کمان ابرو رسد هر دم مرا تیری دگر
از خدنگ غمزه او گشته ام زیر و زبر
...
1. ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور
وی ز سبحات جلالت هرکجا شرست و شور
...
1. بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار آن یار نهانی
در پرده ما و تو نهانست رخ یار در عین عیانی
...