1 در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار بردار پرده از رخ و مقصود ما برآر
2 ساقی مجو بهانه که فرصت غنیمت است بگشا سربسو و بتعجیل می بیار
3 دیوانه ایم و عاشق و مست مدام عشق با عقل و پارسائی و تقوی مرا چه کار
4 با عاشقان حکایت معشوق و باده گو با زاهدان ز جنت و حوران گلعذار
1 ای از جمال رویت کون و مکان منور وی از نسیم زلفت جان جهان معطر
2 مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر
3 از رخ نقاب زلفت بردار تا نماند نام و نشان بعالم از مؤمن و ز کافر
4 از تابش جمالت جان محو مطلق آمد چون او فتاد پرده از روی حسن انور
1 دلا در عاشقی می سوز و می ساز براه عشق او می باش جانباز
2 بکوی عشق شو چون خاک ره خوار نیازی پیش گیر و بگذر از ناز
3 ز یاد دوست دل را بال و پر ده که تا شهباز جان آید بپرواز
4 رضا کن پیشه و صبر و قناعت مبرا ساز دل از حرص و از آز
1 ای دل براه عشق ز کونین در گذر گر زانک عاشقی ز سر جان و سرگذر
2 خواهی ببزمگاه وصالت دهند راه از جان و دل ز جمله جهان پیشتر گذر
3 مردانه گر براه طریقت قدم نهی ز امید باغ جنت و بیم سقرگذر
4 با عقل کی بمنزل وصلش توان رسید شو مست جام عشق و ز ره بیخبر گذر
1 ای عشق چاره ساز جگر سوز دلنواز بستان مرا ز دست من و کار من بساز
2 گر داستان زلف تو خوانم مطولست کوته کنم بروی تو افسانه دراز
3 کی آورم بسجده محراب سرفرو گر نیست طاق ابروی تو قبله در نماز
4 گر وصل دوست میطلبی هست و نیست را خوش در قمار عشق بیکباره پاکباز
1 حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند جان چو زلف بیقرارت اضطرابی میکند
2 عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میکند
3 گرنه شوریده ای دل این پریشانیت چیست گیسویش در گردن جان کو طنابی میکند
4 زاهدا معذور فرما گر لبش خواهم مدام مست و مخموریم دل میل شرابی میکند
1 گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح کی امید وصل او گردد مقارن با نجاح
2 رند و مستم بی جمال یار مخمور غمم بی می دیدار عاشق را نباشد ارتیاح
3 از خمار کبر و نخوت هست زاهد در عذاب جز شراب عشق نبود در خور اهل صلاح
4 ساقی مااز کرم میخانه را در باز کرد جام می برکف گرفت و گفت رندان را صلاح
1 محرم بزم وصالت کی شود هر بوالهوس درخور این شیوه جان پاکبازانست و بس
2 جز خیال زلف و رویت جان مارا روز و شب مونس و همدم نه بینم در همه آفاق کس
3 در شعاع پرتو مهر جمال روی دوست جمله ذرات هست و نیست دیدم هر نفس
4 عاشقان احرام طوف کوی جانان بسته اند پرصدا شد جمله آفاق زآواز جرس
1 دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود
2 در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان آن پری رو گوئیا در حسن حوری زاده بود
3 وه چه عیشی داشتم کز چشم مست و روی او شاهد و شمع و شراب و مطرب آماده بود
4 مجلس همچون بهشت و یارحوری در کنار در میان این مطرب از جام لعلش باده بود
1 زان پیشتر که دور جهان را مدار بود از شوق روی دوست دلم بیقرار بود
2 هرگز نگشت جان من از وصل ناامید چون لطف دوست در حق من بیشمار بود
3 منصور وار گفت اناالحق بپای دار هرکو بدار عشق چو او پایدار بود
4 مستی بی خمار بجز جان ما که دید؟ کو مست سرمدی ز می بی خمار بود