1 عاشق چشمان مست آن نگار تا ابد هرگز نباشد بی خمار
2 هر دلی کو پر ز درد عشق نیست پیش عشاق جهان ناید بکار
3 چون نباشد دلربائی مثل او تخم عشق او بدل دایم بکار
4 اهل دل جمله خریدار ویند من که باشم تا که آیم در شمار
1 چون دور شد از حسن رخت پرده انوار شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار
2 گر دیده معنی بودت باز بینی کان یار عیانست درین صورت اغیار
3 تاکفر نهان گردد و پیدا شود ایمان گو پرده آن زلف برانداز ز رخسار
4 چون نیست شود هستی موهوم ز معلوم دانی به یقین هست یکی دیده و دیدار
1 در سینه ما جز غم معشوق مجوئید غیر از سخن عشق بعشاق بگوئید
2 ای بیخبران چون ز شمایار جدانیست در جستن او هرزه بهر سوی مپوئید
3 ای بی بصران در طلبش رنجه چرائید پیوسته چو با دوست همه روی برویید
4 چون قطره و جوگر چه نمائید بصورت لیک از ره معنی همه بحرید نه جوئید
1 من عاشق آن جان و جهانم همه دانند از جان ببریدن نتوانم همه دانند
2 جان می نتوان برد از آن غمزه و ابرو من کشته آن تیروکمانم همه دانند
3 زلف سیه و چشم بلا جوی تو دیدم آشفته و بیمار از آنم همه دانند
4 از دولت عشق رخ آن سرو خرامان سرحلقه رندان جهانم همه دانند
1 هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید هر دم بمن از باب دگر یار درآید
2 جانا بدل پاک نظر کن رخ او بین آئینه صافی چو همه روی نماید
3 اعمی نتواند که به بیند مه رویت جز دیده بینا بجمال تو نشاید
4 از تاب جمال تو شود محو دو عالم چون روی تو از پرده پندار برآید
1 آن هادی ره روان کجا شد وان سرور عارفان کجا شد
2 آن مطلب طالبان صادق وان مونس عاشقان کجا شد
3 آن حجت حق و رهبر خلق وان ملجاء سالکان کجا شد
4 آن مرکز دور چرخ و انجم وان مقصد کن فکان کجا شد
1 دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود
2 با وجود روی جان افروز و قددلربات عاشقان را از بهشت و حور و طوبی عار بود
3 مونس دردت نه تنها این زمانم کز ازل از غم عشق تو جان مجروح و دل افگار بود
4 چشم جادویت بغمزه می رباید دین و دل در فسون و مکر این جادو عجب عیار بود
1 معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود اندر میانه واسطه دلال عشق بود
2 ذرات کون بیخبرند از شراب عشق ساقی بمهر تا در میخانه را گشود
3 مستی زاهدان همه از نخوت و ریا مستی عاشقان خدا از می شهود
4 حل رموز عشق نیامد ز عقل خام کوشش بسی نمود ولی خویش آزمود
1 قصد جانم کرد یار دلنواز ریخت خونم بی گنه آن سروناز
2 شهسوار حسن گو اسب جفا با گدای باوفا چندین متاز
3 بیش ازین دل در غم دوری مسوز جان من رحمی نما با ما بساز
4 عاشق آن قامت رعنا کجا آورد در دیده سرو سرفراز
1 دیده ام عالم نمود بود بود ورنه عالم را کجا بودی نمود
2 هستی ذرات عالم بیگمان پرتو خورشید روی دوست بود
3 خط حسنش را ز اوراق جهان خوانده ام بی زحمت گفت و شنود
4 منکشف کی میشود اسرار عشق برکسی، جز از ره کشف و شهود