آنان که درد عشق تو برجان از اسیری لاهیجی غزل 227
1. آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند
داغی بدل ز آتش شوقت کشیده اند
1. آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند
داغی بدل ز آتش شوقت کشیده اند
1. جهان رانور رویت روشنی داد
ز قید ظلمت او را کرد آزاد
1. ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد
منت عالم بهر جامی به مستان می نهد
1. آنان که ز درد عشق مستند
از درد خمار عقل رستند
1. عشق چو جور و ستم آغاز کرد
بر رخ عاشق در غم باز کرد
1. تا به فن دلربایی آن صنم استاد شد
خانه صبرم ز عشقش سخت بی بنیاد شد
1. هر دل که نه عشق یار دارد
آن دل برما چه کار دارد
1. چو دل در دست عشقش مبتلا شد
چگویم برمن از جورش چه ها شد
1. مرا سودای او دیوانه دارد
ز فکر عقل و دین بیگانه دارد
1. کسی کورا غم جانان نباشد
همان بهتر که اورا جان نباشد
1. ساقیا می ده که هشیارم کند
مستیش زین خواب بیدارم کند
1. تا آتش سودای تو در جان من افتاد
سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد