هنوز هست جهان را به نیست از اسیری لاهیجی غزل 203
1. هنوز هست جهان را به نیست مأوابود
که جانم از می عشق تو مست و شیدا بود
...
1. هنوز هست جهان را به نیست مأوابود
که جانم از می عشق تو مست و شیدا بود
...
1. دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود
شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود
...
1. عاشقان تا در میان زنار عشقت بستهاند
همچو ترسایان ز قید کفر و دین وارستهاند
...
1. نمی دانم بقول حاسدی چند
چرا ببرید از ما یار پیوند
...
1. معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود
اندر میانه واسطه دلال عشق بود
...
1. چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود
صبح صادق در شب دیجور ناگه رخ نمود
...
1. یار با ما پرتوی از نور روی خود نمود
صبر و هوش و جان و دل زین عاشق بیدل ربود
...
1. چو الطاف الهی رهبر آمد
نهال بخت من زان در برآمد
...
1. چو نار هجر او جان میگدازد
زلال وصل کو تا دل نوازد
...
1. جان ما را میل دل جستن نشد
درد و غم در پیش وی گفتن نشد
...
1. حالیا رفتیم یاران خیرباد
با دل بریان و سوزان خیرباد
...
1. کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند
با من بیدل و آرام صفائی بکند
...