1 ای جمالت گشته پیدا از نقاب کاینات حسن رخسار تو پنهان در حجاب کاینات
2 بهر اظهار صفات بیحد و اندازه شد مختفی خورشید ذاتت در سحاب کاینات
3 تا بصحراشد پی اظهار خود سلطان عشق کرد برپا خیمه حسن از طناب کاینات
4 گشت ذرات جهان تابان و روشن همچو ماه تا نهان شد مهر رویت در نقاب کاینات
1 آنها که جهان آینه روی تو دانند از دفتر عالم رقم حسن تو خوانند
2 آنان که نظر برخط و خال تو ندارند از بی بصرانند و عجب بیخبرانند
3 عشاق تو با آنکه اسیران بلایند از دولت عشق تو سلاطین جهانند
4 گر عاشق و معشوق ز هم بازشناسی بینی که یقین شاه و گدا هم نفسانند
1 هر دل که نه عشق یار دارد آن دل برما چه کار دارد
2 عاشق که نگشت رند و قلاش زو عشق همیشه عار دارد
3 آن نرگس مست باده خوار است ورنه ز چه رو خمار دارد
4 عاشق ز غمش چرا ننالد چون غصه بی شمار دارد
1 بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود
2 بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست بیاکه ساقی و جام است و بانگ ساز و سرود
3 بیا و باده بنوش و زیان خود طلب چو ره بدوست نبردی، ز زهد خشک چه سود
4 بیا که میکده در باز کرد باده فروش که عارفانه بنوشیم می برغم حسود
1 والله لیس غیرک فی عرصة الوجود چون هر چه بود جمله تویی غیر تو نمود
2 رخسار تو بنقش جهان جلوه میکند عالم نمود حسن تو بود و جز این نبود
3 عارف نظر بهر چه کند از سر یقین بیند عیان جمال تو از دیده شهود
4 هر کس که روبروی تو آرد زهر چه هست گوی سعادت از همه آفاق او ربود
1 دارم ز درد عشق تو بر دل هزار داغ مجروح عشق را ز دو عالم بود فراغ
2 عارف چو راه یافت بخلوتگه شهود شد پیش او جهان همه گلزار و باغ وراغ
3 با آن قد چو طوبی و رخسار چون بهشت دارم فراغت از گل و سرو و ز کشت و باغ
4 مستم مدام و نیست ز هشیاریم خبر بازم بعشوه چشم تو میگیردم ایاغ
1 عاشقان تا در میان زنار عشقت بستهاند همچو ترسایان ز قید کفر و دین وارستهاند
2 چشم جان تا بر جمال روی تو واکردهاند خانه دل را به روی غیر درها بستهاند
3 از خود و جمله جهان یکبارگی ببریدهاند تا به درد و سوز عشقت جان و دل پیوستهاند
4 در طلبکاری میان تا بستهاند اهل طریق در مقام جستوجو یک دم ز پا ننشستهاند
1 از قید غم جهان شد آزاد هر کو دل و جان بعشق او داد
2 برجان خراب عشق بازان تا چند کند جفا و بیداد
3 شد نوبت وصل و هجر بگذشت وارستم ازین غم و شدم شاد
4 کی بهره بود ز عاشقانت زاهد که کند ز عشق واداد
1 ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند
2 بگشای چین زلف را، آزاده کن ما را ز ما تاکی دل و جان مرا چون بندیان داری ببند
3 عالم بدام فتنه شد پا بسته قید بلا بهر شکار صید چون انداخت گیسویت کمند
4 از شربت لعل لبت درد دلم را کن دوا در تاب تب جانهای ما در نار هجران تا بچند
1 چو الطاف الهی رهبر آمد نهال بخت من زان در برآمد
2 ببر شد نخل امید من آخر که یار سرو قدم در برآمد
3 چو گشتم مبتلا در دست عشقش مرا غم های عالم غمخوار آمد
4 روان می پرورد بوس لبانش که آب زندگی جان پرور آمد