دل ما وایه روی تو دارد از اسیری لاهیجی غزل 179
1. دل ما وایه روی تو دارد
بجان سودای هر موی تو دارد
...
1. دل ما وایه روی تو دارد
بجان سودای هر موی تو دارد
...
1. ره روانی که راه حق پویند
از خدا جز خدا نمی جویند
...
1. عاشق بکوی عشق چو خود را فدی کند
معشوقش از خودی خود او را خودی کند
...
1. زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد
هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد
...
1. جان ما بربست رخت و سوی جانان میرود
از می شوق جمالش مست و حیران میرود
...
1. چون سوز عشقت پایان ندارد
زان درد عاشق درمان ندارد
...
1. چو حسن روی او جلوه گری کرد
ز فکر دین و دل ما را بری کرد
...
1. از ما سخن کشف و کرامات مپرسید
مستان خدا را ز مقامات مپرسید
...
1. چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عاشقی مگو که مرا اختیار بود
...
1. چون جمال دوست خود را جلوه داد
شورشی در جان مشتاقان فتاد
...
1. یارم چو ز رخ نقاب بگشود
اسرار دو کون فاش بنمود
...
1. تا نقاب از مهر رویش دور شد
جمله ذرات غرق نور شد
...