1 از آفتاب روی تو عالم پر از ضیاست هر ذره را ز مهر جمال تو صد صفاست
2 یکدم نقاب زلف ز رخسار برفکن با عاشقان نما که جهان از چه رو فناست
3 از جلوه های عشق پرآوازه شد جهان آفاق سربسر زدم عشق پر صداست
4 زاهد اگر مخالف عشقی زکج رویست گر راست میروی ره عشاق با نواست
1 ای مصحف جمال تو اوراق کاینات عالم ز نور روی تو آیات محکمات
2 از پرتو تجلی روی تو روشن است گر کعبه و کنشت و گر دیر سومنات
3 روشن ز ذره های صفاتست مهر ذات بود صفات تست مدام از نمود ذات
4 اسماء تو ظلال شئونات داتیست اسما، عیان شده بظلال تعینات
1 دایما درد تو همراه منست عشق تو هم حاکم و شاه منست
2 هرکه بیدارست شبها در جهان از فغان و زاری و آه منست
3 دو گواه عدل بر سوز دلم چشم گریان روی چون کاه منست
4 سرور خوبان عالم این زمان دلبر زیبای چون ماه منست
1 هرگز نبود حسن ترا مبداء و غایت نه عشق مرا هست نهایت نه بدایت
2 بی هادی عشقت بخدا سالک عاشق هرگز نتواند که رود راه هدایت
3 زاهد که همه در پی حوری و بهشت است دیدار تو میجست اگر داشت درایت
4 عاشق نبرد جان بسلامت ز ره عشق از جانب معشوق اگر نیست حمایت
1 قبله حاجات ما کوی خرابات آمدست شاهد و می رند را عین مناجات آمدست
2 چون بمستی میتوان رستن ز هستی لاجرم عاشقان را می پرستی به ز طاعات آمدست
3 آیت حسن تو خواند جان ما از هر ورق حال عارف برتر از کشف و کرامات آمدست
4 بشنود انی اناالله چون کلیم از هر درخت هرکه او برطور عشق از بهر میقات آمدست
1 اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است کسی که با غم تو مونس است دلشاد است
2 چه منع عاشق دیوانه میکنی زاهد بعشق دوست ندانم ترا چه واداداست
3 مکن ملامت عاشق بعشق ورزیدن که کار عشق نه کسبی است بل خداداد است
4 بغمزه چشم تو بنیاد غارت جان کرد ز ترک مست نپرسی که این چه بنیاد است
1 عالم چو سایه، نور رخت هست آفتاب باشد وجود سایه ز خور زین مرو بتاب
2 بزدا غبار غیر ز آئینه دلت تا عکس روی دوست ببینی توبی حجاب
3 عکس رخش ز آینه کون ظاهرست در پیش عارف حق بین چو آفتاب
4 عاشق برای دیدن او بگذر از دو کون عاقل سراب را بگذارد ز بهر آب
1 چیست عالم جلوه گاه حسن دوست جلوه در عالم چه باشد جمله اوست
2 ظاهرا گر زانکه عالم مظهرست مظهر و ظاهر چو وابینی هموست
3 در حقیقت نیست غیر از یار کس این نمود غیر عین وهم توست
4 یار خود آئینه روی خود است در نمودن آینه گر غیر روست
1 یار ماباماست از ماکی جداست مائی ما پرده ادبار ماست
2 هرکه از ما و منی بیگانه شد بی حجاب ما بجانان آشناست
3 هست از وهم تو این پندار غیر ورنه او عین همه ما و شماست
4 اوست هستی غیر او جز نیست نیست ما و تو خود نیست هستی نماست
1 روی چو مهت کاینه جان و جهانست حسنش ز همه ذره چو خورشید عیانست
2 عالم شده از نور رخت ظاهر و پیدا در پرده هر ذره جمال تو نهانست
3 در ظاهر و باطن بیقین از همه رویی عارف همه او بیند و جاهل بگمانست
4 در مذهب من نام و نشان جمله ترا بود غیری که نباشد ز کجا نام و نشانست