هر لحظه بروئی دگر آن روی از اسیری لاهیجی غزل 191
1. هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید
هر دم بمن از باب دگر یار درآید
...
1. هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید
هر دم بمن از باب دگر یار درآید
...
1. مهر رخسارت ز ذرات جهان پیدا بود
هر دو عالم در شعاع حسن او شیدا بود
...
1. تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد
دل ز ایمان برگرفت و در پی زنار شد
...
1. چو خورشید جمالت روی بنمود
بدیدار تو جان و دل بیاسود
...
1. چو مهر جمال تو در جلوه بود
ز هر ذره نوعی دگر رو نمود
...
1. خوش وقت عاشقان که بمعشوق همبرند
در کوی عشق محرم اسرار دلبرند
...
1. آن دلبر طناز نگوئی که کجا شد
از پیش من بیدل دیوانه چرا شد
...
1. حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند
جان چو زلف بیقرارت اضطرابی میکند
...
1. یارم اگر جمال نماید چه می شود
از رخ نقاب زلف گشاید چه می شود
...
1. زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود
در بزم وصل دوست دلم در حضور بود
...
1. حسن تو جلوه کرد و بعالم عیان شد
در جلوه جمال تو رویت نهان شد
...
1. زان روز که روی تو مرا در نظر آمد
خورشید جهان در نظرم مختصر آمد
...