این حیله سازی فلک کینه از اسیری لاهیجی غزل 168
1. این حیله سازی فلک کینه دار هیچ
وین مکر دور دایره بی مدار هیچ
1. این حیله سازی فلک کینه دار هیچ
وین مکر دور دایره بی مدار هیچ
1. جان ما را در ازل دادند با عشق امتزاج
دایما سودای عشق اوست زانم در مزاج
1. گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح
کی امید وصل او گردد مقارن با نجاح
1. با درد عشق جانان درمان چه کار دارد
با بی سران سودا سامان چه کار دارد
1. از شاهد و می گر خبری هست بگوئید
چون باده پرستی هنری هست بگوئید
1. دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد
گفت ای طالب درآ، تا بهره یابی از رشاد
1. زان پیشتر که دور جهان را مدار بود
از شوق روی دوست دلم بیقرار بود
1. از قید غم جهان شد آزاد
هر کو دل و جان بعشق او داد
1. ساقی چه شد که جمله جهان می پرست شد
این خود چه باده بود که ذرات مست شد
1. جانم اسیر دام سر زلف یار شد
دل در هوای حسن رخش بیقرار شد
1. بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود
بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود