1 چه نسبت است به روی تو ماه تابان را به پیش مهر توان گفت ذره کیوان را
2 نظر بدیده ما گر کنی عیان بینی ز روی صورت و معنی جمال جانان را
3 هزار خون بیکی غمزه گر بخواهد ریخت دهد لبش به شکرخنده جمله تاوان را
4 به جان کافر و مؤمن خیال زلف و رخش رقم نگر چو کشیدست کفر و ایمان را
1 درد بی درمان بعالم دردماست کانچنان سرو روان از ما جداست
2 محنت ایام و غم های جهان ز اشتیاق او نصیب جان ماست
3 کی علاج درد ما داند طبیب درد و سوز عشق دردم را دواست
4 در هوایش رفت عمر و همچنان جان و دل در آرزوی آن لقاست
1 درد تو دوای دل و هم مرهم جانست دشنام تو بهتر ز دعای دگرانست
2 لطف است و وفا جور و جفایت بحقیقت جنگ تو بعاشق همه از صلح نشانست
3 دیدم که رضایت همه در ناله و زاری است این ناله و افغان دلم از پی آنست
4 یک شمه ز حسن تو هرآنکس که به بیند دیوانه شد و در پی او خلق دوانست
1 با روی تو از جنت اعلی نتوان گفت با قد تو از قامت طوبی نتوان گفت
2 با کفر خم زلف تو ترسا صفتان را جز قصه زنار و چلیپانتوان گفت
3 در مجلس رندان خراباتی بی باک جز ذکر می و شاهد رعنا نتوان گفت
4 مرآت جمال رخ جانان بحقیقت جز جان و دل پاک مصفا نتوان گفت
1 روز فراق اگر ز قیامت علامت است روزی که یار روی نماید قیامت است
2 یکدم لقا ز دولت دنیا مرا به است دیدن جمال دوست عجایب سعادت است
3 زاهد بهشت جوید و عاشق لقای یار باهریک این نصیب ز قسمت حوالت است
4 خوبان ماه رو که دل از عاشقان برند حسن همه ز مصحف روی تو آیت است
1 بقید زلف تا جانم اسیر است دلم در دام فتنه پای گیر است
2 درون پرده ذرات عالم رخت تابان چو خورشید منیر است
3 گرفتاران عشقت را فراغت ز شاه و شحنه و میر و وزیر است
4 هوای گلشن حسنت ازآن رو نرفت از جان که جای دلپذیر است
1 یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب جام می برکف و می گفت خذوا یا احباب
2 جام جم کی بنظر آرد و لذات دو کون هرکه یک جرعه بنوشید از آن باده ناب
3 هرکه از پرده پندار نیامد بیرون روی آن یار کجا بیند و آن جام شراب
4 مجلسی بس عجب و عشرت و عیش است و طرب ساقی و جام می و مطرب و آواز رباب
1 این حیله سازی فلک کینه دار هیچ وین مکر دور دایره بی مدار هیچ
2 این دشمنی نه فلک و هفت کوکبش وین دوستی دنیی ناپایدارهیچ
3 این عمر بی بقا که نکرد او بکس وفا وین دولت دو روزه بی اعتبار هیچ
4 این تاج و تخت و سلطنت و جاه و کوکبه وین لشکر و خزانه و این گیرو دار هیچ
1 ساقی بیا که موسم عیش آمد و طرب پرکن قدح که میگذرد فرصت عجب
2 مستم کن آنچنان که ندانم سر از قدم تا وار هم ز غصه دوران پر تعب
3 خواهی که حق شناس شوی خویشتن شناس عارف بخود نگشته شناسا نه به رب
4 خود را چنانچه بود بآدم عیان نمود انسان شدست دیده عالم ازین سبب
1 هرکه از سر عشق آگاهست محرم عاشقان درگاهست
2 با جمال تو میل حور و بهشت نکند هر که مرد آگاهست
3 هرکه در بحر ذات فانی شد او غریق فناء فی الله است
4 هرکه فانی ز خود، بحق باقی است بر سریر شهود او شاهست