1 هرکه عاشق نیست مرد کار نیست بوالهوس را بر دراو بار نیست
2 زآتش عشق است داغی بر دلم نیست عاشق هرکه دل افکار نیست
3 هرکه شد مستغرق دیدار تو با غم دنیا و دینش کار نیست
4 کی توان روی تو دیدن بی رقیب در جهان هرگز گلی بی خار نیست
1 ای منکسف ز تاب جمال تو آفتاب وی ماه رو ز عاشق بیچاره رو متاب
2 عمری بآرزوی تو گشتیم در بدر اکنون مران مرا ز درخودبهیچ باب
3 آئینه خدای دل صاف عارفست زاهد مگو دل تو درآید درین حساب
4 مکتوب شد بدفتر دل سرهر دو کون ای جان بکوش تا که بدست آری این کتاب
1 ای که کوی یارمیجویی دو عالم کوی اوست در حقیقت روی جمله خلق عالم سوی اوست
2 ای که می پرسی نشان از زلف جانان بیگمان پیش ارباب یقین هر ذره یک موی اوست
3 نیست کس را جز بسوی قبله رویش سجود سجده گاه جمله عالم چون خم ابروی اوست
4 چون ز مرآت رخ خوبان جمالش ظاهرست عشق مجنون بررخ لیلی همه بربوی اوست
1 تا نقد دارضرب معارف کلام ماست در ملک فقر سکه شاهی بنام ماست
2 چون والی ولایت کشف و ولایتیم سلطان ملک کون کمینه غلام ماست
3 بیرون ز ملک اسم وصفت رتبه منست اکنون که شهر غیب هویت مقام ماست
4 شهباز همتم ز دو عالم چو در گذشت عنقای وصل یار ازآن دم بدام ماست
1 دل ز بند غم دمی آزاد نیست بی غم شاد نیست
2 طاقت تاب غم عشق از کجاست جان و دل راگر ز توامداد نیست
3 آنچنانم واله حسن رخت کز جهان و جان دلم را یاد نیست
4 راز عشق از عاشقان باید شنید زانکه سر عشق بازهاد نیست
1 شفای این دل بیمار جز لقای تو نیست طبیب جان خرابم کسی ورای تو نیست
2 کسیکه پرسش خسته دلان کند دایم بدور حسن تو جانا بجز جفای تو نیست
3 غریب و بی کسم و در جهان مرا باری بحق صحبت جانان که کس بجای تو نیست
4 کجا ز وصل تو نومید می تواند شد کسی که مقصد جانش بجز وفای تو نیست
1 بما پیداست حسن طلعت ذات صفات و ذات را مائیم مرآت
2 بیا نور تجلی بین ز موسی که موسی میرسد از طور و میقات
3 بتحقیق و یقین دیدم رخ دوست گذشتم از همه تقلید و طامات
4 دو عالم یار و غیر او خیالست مشو جانا گرفتار خیالات
1 خورشید رخت از همه ذرات چو پیداست بروحدت تو جمله جهان شاهد و گویاست
2 بی بهره ز دیدارتوشد دیده اعمی بینا بجمال رخ تو دیده بیناست
3 بر بحر قدم نقش حبابست مراتب ظاهر همه موجست و حقیقت همه دریاست
4 ذرات جهان ظاهر و باطن بحقیقت از نور تجلی جمال تو هویداست
1 مهر روی تو که تابان ز همه ذراتست حسن او را همه کون و مکان مرآتست
2 نیستی جمله بهستی تو پیدا شده است غیر ازین هرکه بگوید سخن طاماتست
3 پیش عارف که ز اوراق جهان حسن تو دید مصحف روی ترا جمله جهان آیاتست
4 دیده آن دیده که بینا بود از نور یقین که جمال تو هویدا ز همه ذراتست
1 امید من به لطف عمیم تو واثق است برجرم ما چو رحمت عام تو سابق است
2 در راه عشق رو که صراطی است مستقیم راهی که ره بدوست برد راه عاشق است
3 در راه عشق جان و جهان باختم از آن کاول قدم براه تو ترک علایق است
4 روی زمین ز ظلمت ظلم ار چه شد چو شب نور ولایت است که چون صبح صادق است