با غم معشوق ما را کارهاست از اسیری لاهیجی غزل 144
1. با غم معشوق ما را کارهاست
از جفای عشق بردل بارهاست
...
1. با غم معشوق ما را کارهاست
از جفای عشق بردل بارهاست
...
1. صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت
که بخفتن نتوان در معانی را سفت
...
1. دو عالم غرق انوار تجلی است
همه ذرات بیخود همچو موسیست
...
1. گشت تابان مهر ذاتش از صفات
وز صفاتش گشت روشن کاینات
...
1. پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست
دیدن علم و عمل هر دو حجاب راهست
...
1. هرکه او پیوسته با یاد خداست
لطف حق در شان وی بی منتهاست
...
1. از شوق رخت در همه جا غلغله هست
از زلف توبرجان جهان سلسله هست
...
1. جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست
وربمعنی روشناسی جمله رو خودروی اوست
...
1. دل را بجمال رخ تو مهر تولاست
جان را همه دم دولت وصل تو تمناست
...
1. هر دل که از کدورت طبع و هوا برست
بیند عیان جمال رخت هر کجا که هست
...
1. بختم مدد نداد که بینم وصال دوست
ای کاشکی ز دور به بینم جمال دوست
...
1. ای برده سبق از همه خوبان به ملاحت
در حسن ربودی زبتان گوی لطافت
...