1 ای ز خورشید جمالت گشته روشن کاینات وی ز مهر ماه رویت چرخ و انجم بی ثبات
2 سبعه سیاره سرگردان ز شوق روی تو برامید بوی وصلت آرمیده ثابتات
3 ابر فیضت گر نمی بارید برملک عدم کی دمیدی سبزه و گل در زمین ممکنات
4 آفتاب ذات تابان شد ز ذرات جهان این کسی داند که بیند ذات را عین صفات
1 از حسن عالم گیراو کونین پرغوغاشدست وز تاب زلف سرکشش عالم پراز سوداشدست
2 جان و دلم در حلقه مویش گرفتار آمدست عقلم زنور روی او سرگشته و شیدا شدست
3 از جام عشقند از ازل، ذرات مست لم یزل ساقی صلایی میزند میخانه رادر واشدست
4 نام و نشان عالم و آدم نبود اندرمیان از جلوه حسن رخش نام جهان پیدا شدست
1 مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است خرم دلی که از غم هجران رهیده است
2 شادست آنکه دولت غم های عشق تو برجان و دل بملک دو عالم خریده است
3 آرد بدست دامن معشوق بیگمان هر عاشقی که محنت عشقش کشیده است
4 هرکو ز خود برست نه بیند غم فراق در مسند وصال تو خوش آرمیده است
1 ای نهان خورشید ذات تو در ابر کاینات گشت ذرات جهان پیدا ز انوار صفات
2 مهر ذاتت بی جهات و کیف و کم باشد ولی ز انبساط نور او شد روشن اطراف و جهات
3 ممکن از جود وجود واجب آمد در وجود فیض عامش گشت شامل بر جمیع ممکنات
4 چون جهان، حسن رخت را هست مظهر از چه رو نیست یکسان، کفر و ایمان، کعبه و لات و منات
1 عاشقان را در طریق عشق حالی دیگرست با غم معشوق هردم قبل و قالی دیگرست
2 کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال زاهد ماخول هردم در خیالی دیگرست
3 در بیابان فراقش زاهدان سرگشته اند لیک عاشق هر زمانی در وصالی دیگرست
4 گرچه خورشید جمال مهوشان دارد زوال لیک رویش آفتابی بی زوالی دیگرست
1 مرادم وصل یار نازنین است دلم را وایه از جانان همین است
2 سلاسل را چو زلف یار گفتند بود در گردن ما گر چنین است
3 بقصد جان ما آن چشم خونریز چو ترک مست دایم در کمین است
4 براه عشق رو بی قید مذهب که رأی عاشقان مطلق بدین است
1 چون کون مکان بتو عیانست رویت بجهان چرا نهانست
2 حسن همه دلبران مه رو از حسن و جمال تو نشانست
3 چشم تو مدام با حریفان با ساغر و باده در میانست
4 این ظلمت و نور و کفر و ایمان اززلف و رخ تویک نشانست
1 خورشید رخت از همه ذرات عیانست باآنکه عیانست پس پرده نهانست
2 رویت زچه رو روی بهر روی نهان کرد گوئی که مگر مصلحت کار در آنست
3 هر لحظه بما روی بنوعی بنماید این جلوه همه از پی صاحب نظرانست
4 از آینه روی بتان حسن تو دیدیم حیرانی ما در رخ خوبان همه زانست
1 چه یارست و چه جان دلنوازست چه حسنست و چه عشوه این چه نازست
2 چه معشوق و چه قدست و چه رفتار چه رندست و چه جان عشق بازست
3 چه بزم است وچه عیش و جام باده چه ساقی و چه مطرب این چه سازست
4 چه ذوقست و چه شوقست و چه لذت چه حیرت این چه عشق چاره سازست
1 ای جمله جهان شیفته حسن و جمالت جان و دل عشاق اسیر خط و خالت
2 از بهر تراش دل و دین تاختن آرد در مملکت جان همه دم خیل خیالت
3 ما را ز خمار غم هجران خبری نیست چون مست مدامم ز می جام وصالت
4 بگرفت جمال تو بدعوی همه آفاق در حسن و ملاحت بجهان نیست مثالت