دل را که داغ عشق ندارد از اسیری لاهیجی غزل 156
1. دل را که داغ عشق ندارد نشان کجاست
بی سوز و درد جان کسی در جهان کجاست
...
1. دل را که داغ عشق ندارد نشان کجاست
بی سوز و درد جان کسی در جهان کجاست
...
1. ای بیخبر از حالت رندان خرابات
زین می نچشیدی که شدی سوی مناجات
...
1. تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت
آتش بجان جمله ذرات درگرفت
...
1. تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت
از شعاعش همه ذرات مه تابان گشت
...
1. درد بی درمان بعالم دردماست
کانچنان سرو روان از ما جداست
...
1. مانیستیم و هستی ما هستی خداست
هستی به نیستی نه قرین است نه جداست
...
1. ای دل دیوانه تاکی بیخودیها کردنت
برسرم پیوسته طعن نیک و بد آوردنت
...
1. ای طلعت تو مطلع انوار سعادات
خورشید جمال تو عیان از همه ذرات
...
1. عالم چو نقش موج ببحر وجود اوست
بود همه جهان بحقیقت نمود اوست
...
1. ای صنم سمن بران دست منست و دامنت
مونس جان بیدلان دست منست و دامنت
...
1. اسرار یقین را بگمانی شده باحث
کی کشف شود علم لدنی بمباحث
...
1. دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث
من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث
...