1 حالیا رفتیم یاران خیرباد با دل بریان و سوزان خیرباد
2 همچو تن کو دور ماند از روان از تو دور افتادم ای جان خیرباد
3 با هزاران رنج و محنت زین دیار میرویم اکنون عزیزان خیرباد
4 یادگاری می بریم از کوی تو سینه داغ و چشم گریان خیرباد
1 اگر چه عاشقیم ورند و قلاش بنام زهد گشتم در جهان فاش
2 ز قید ننگ و ناموسیم آزاد ز جام عشق سرمستیم و اوباش
3 سخن از عقل و هشیاری و تقوی مگو با عاشقان مست و قلاش
4 اگر خواهی جمال یار بینی ز لوح دل نقوش غیر بتراش
1 یارم چو ز رخ نقاب بگشود اسرار دو کون فاش بنمود
2 یار است عیان بصورت کون این نقش جهان نمود بی بود
3 شد نقش دوئی خیال احول چون غیر یکی نبود موجود
4 از ما نظری بوام بستان وانگاه نگر بروی مقصود
1 عاشق روی توام بهر چه می ترسم زکس بی غم عشقت نخواهم زندگانی یک نفس
2 دین و دنیا باختن سهل است پیش همتم عشق ورزی را نیم چون عاشقان بوالهوس
3 کی توانم جان سلامت بردن از دست فراق گر نباشد دولت وصلت مرا فریادرس
4 حاجیان کعبه وصل تو محمل بسته اند بانگ قوموالاتناموا گوید آواز جرس
1 زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد
2 بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست بدام زلف چه جانها که مبتلا دارد
3 جمال بیحد و مهر و وفای بی غایت کمال صورت و معنی جدا جدا دارد
4 مراد عاشق مهجور وصل معشوق است چه وایه که دل و جان بی نوا دارد
1 حاجیان حرم وصل لقا یافته اند ز طواف سرکوی تو صفا یافته اند
2 ناامید از در لطف تو نرفتست کسی هرکسی در خور درد از تو دوا یافته اند
3 عشق بازان که براه طلبت گم گشتند محرمی کو که بگویم که چه هایافته اند
4 دیده برروی تو دارند ز ذرات جهان اهل بینش که بدل نور هدایافته اند
1 جهان رانور رویت روشنی داد ز قید ظلمت او را کرد آزاد
2 به نور روی تو بیناست چشمم چنین بودست و تا بادا چنین باد
3 بجستم داد دل از وصل جانان هزاران داد جان از داد دل داد
4 غم عشق است درمان دل من مبادا جان عاشق بی غمت شاد
1 تا که دریای قدم آمد بجوش گشت صحرای دو عالم پرخروش
2 در نقاب کفر زلف بیقرار نور ایمان رخ خوبت مپوش
3 تا نمودی حسن رخسار چو ماه از دل و جانم ربودی عقل و هوش
4 ترک زهد و دین و دنیا در رهت هست آسان پیش رند باده نوش
1 دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد گفت ای طالب درآ، تا بهره یابی از رشاد
2 زانکه اینجا خانه عیش است و جای وحدتست باده و ساقی غمخوار و حریفان جمله شاد
3 گفتمش مطلوب جانم را تو میدانی که چیست من مرید و بنده فرمانم، توئی پیر مراد
4 در خرابات آمدم از امر پیر راه دان او براه عشق و قلاشی مرا ارشاد داد
1 ای دل بکوی نیستی چون خاک پست و خوار باش با دشمن و با دوستان یکسر گل بی خار باش
2 گر عاشقی یکرنگ شو، از نام و شهرت درگذر در عشق ثابت کن قدم، جویای ننگ و عارباش
3 بگذار حظ نفس را، روپاکبازی پیشه کن شو مونس یاد خدا، فارغ ز خلد و نار باش
4 در راه جست و جوی او سر بر خط فرمان بنه یکدم میاسا در طلب، سرگشته چون پرگارباش