من عاشق آن جان و جهانم از اسیری لاهیجی غزل 215
1. من عاشق آن جان و جهانم همه دانند
از جان ببریدن نتوانم همه دانند
...
1. من عاشق آن جان و جهانم همه دانند
از جان ببریدن نتوانم همه دانند
...
1. دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود
گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود
...
1. با همچو تو یاری نفسی هر که برآرد
از لذت فردوس برین یاد نیارد
...
1. در هوای عشق بازم دل پرواز کرد
بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد
...
1. آنها که جهان آینه روی تو دانند
از دفتر عالم رقم حسن تو خوانند
...
1. زان دم که باده خم وحدت بجام شد
مستی و عیش در همه آفاق عام شد
...
1. جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید
ز زیر پرده هر ذره مهر بنماید
...
1. ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند
وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند
...
1. عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند
تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند
...
1. مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد
شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد
...
1. دیده ام عالم نمود بود بود
ورنه عالم را کجا بودی نمود
...
1. ز شوقت جمله عالم بیقرارند
همه مشتاق دیدار نگارند
...