در سینه ما جز غم معشوق از اسیری لاهیجی غزل 239
1. در سینه ما جز غم معشوق مجوئید
غیر از سخن عشق بعشاق بگوئید
...
1. در سینه ما جز غم معشوق مجوئید
غیر از سخن عشق بعشاق بگوئید
...
1. حاجیان حرم وصل لقا یافته اند
ز طواف سرکوی تو صفا یافته اند
...
1. ای بت عشوهساز من بیتو به سر نمیشود
دلبر جاننواز من بیتو به سر نمیشود
...
1. آن هادی ره روان کجا شد
وان سرور عارفان کجا شد
...
1. روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد
زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد
...
1. والله لیس غیرک فی عرصة الوجود
چون هر چه بود جمله تویی غیر تو نمود
...
1. هر کو رخ نیاز برین آستان نهاد
ایزد در خرانه رحمت برو گشاد
...
1. جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند
...
1. اگر مخالف طبع و هواتوانی بود
بدل موافق اهل صفا توانی بود
...
1. شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد
طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد
...
1. در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار
بردار پرده از رخ و مقصود ما برآر
...
1. مستم ز جام عشق و ندارم ز خود خبر
ساقی رهان مرا زمن از جرعه دگر
...