حدیثی دیگری کرده مگر از آشفتهٔ شیرازی غزل 606
1. حدیثی دیگری کرده مگر گوش
که بلبل عهد گل کرده فراموش
1. حدیثی دیگری کرده مگر گوش
که بلبل عهد گل کرده فراموش
1. هر که سری بسر نهد یارش
گو بجان سر او نگهدارش
1. چه اختر بود طالع در شب دوش
که با آن ماه رو بودم در آغوش
1. بر عشق صبر میکنم و بر جراحتش
وز عقل میگریزم و داروی راحتش
1. گرم چو جامه بگیری شبی تو در بر خویش
چو شمع صبح بپایت فدا کنم سر خویش
1. چشم مهجور کی بود خوابش
که بر آبست صبر و پایابش
1. زلفین تو تا مروحه دارند بر آتش
از آتش سودای تو دل گشته مشوش
1. عام است پیر میکده ما کرامتش
مطرب بخوان تو فاتحه بهر سلامتش
1. دل نمک سود لعل خندانش
جان بر آتش زآب دندانش
1. نقد روان مرا بکف تا به تو برفشانمش
دل بگمان که از جفا من زتو واستانمش
1. شبی کان کودکم آید در آغوش
کنم صبح جوانی را فراموش
1. روزگاریست که کاری عجبم آمده پیش
من دوان از پی دل زپی دلبر خویش