ایدل نگفتمت بنشین خوش از آشفتهٔ شیرازی غزل 618
1. ایدل نگفتمت بنشین خوش بجای خویش
رفتی برزم عشق و کشیدی سزای خویش
1. ایدل نگفتمت بنشین خوش بجای خویش
رفتی برزم عشق و کشیدی سزای خویش
1. شد اتفاق شب دوش گفتگو بمنش
حدیث نقطه موهوم حل شد از دهنش
1. عاشق ار کامل است ایمانش
کفر و اسلام هست یکسانش
1. باغبانت چون صلا در داد در گلزار خویش
شکر کن ای بلبل شیدا بوصل یار خویش
1. ساقیا فصل بهار است غنیمت دانش
شیخ پیمانه شکن را بشکن پیمانش
1. ای باغبان که گفت که گل را به خار بخش
بر کم عیار دشت تو زر عیار بخش
1. بازآ صنما نرمک بنشین بسرا خوشخوش
گه بذله شیرین گو گه باده رنگین کش
1. ایکه با عشق آشنائی از خرد بیگانه باش
سوزدت گر شمع سان در سوختن مردانه باش
1. خرقه صورت بسوزان کسوت معنی بپوش
از خم کثرت برآی و ساغر وحدت بنوش
1. دلی کز هجر طاق ابرویت طاقت بود طاقش
بزن با ناوک مژگان که از جانست مشتاقش
1. آن غزالی که من از غمزه شدم نخجیرش
بخت آن کو که به تدبیر کنم تسخیرش
1. چشم دارم مرا نظارت بخش
معنی از لطف بر عبارت بخش