یافتی از کمند هجر خلاص از آشفتهٔ شیرازی غزل 630
1. یافتی از کمند هجر خلاص
حمدی ایدل بخوان تو از اخلاص
1. یافتی از کمند هجر خلاص
حمدی ایدل بخوان تو از اخلاص
1. ای کرده آفتاب زروی تو تاب قرض
عطری زخاک کوی تو کرده گلاب قرض
1. عشق پیرانه سرم انگیخته در دل نشاط
بر هوا گسترده ام از نو سلیمان وش نشاط
1. آفتاب عشق در آیینه جان زد شعاع
الوداع ای صبر و عقل و دین و ایمان، الوداع
1. هلال غرّه شعبان ز چرخ کرد طلوع
به پیش جام و صراحی برد سجود و رکوع
1. کافور بیخت ابر چو بر بوستان باغ
کنجی بجوی و همدمی و از جهان فراغ
1. نمیتابی چرا ای شمع در کاشانه عاشق
نمیآیی چرا ای گنج در ویرانه عاشق
1. تا گل روی تو از شرم که شد غرق عرق
که گل از شرم تو در آب فروشسته ورق
1. صد گل شگفت صبحدم از بوستان عشق
جز در درون لاله ندیدم نشان عشق
1. عاقلان دیوانه تدبیر عشق
عاشقان را خانه در زنجیر عشق
1. بر بی نیاز قابل نبود نماز عاشق
مگر اینکه قبله باشد بت دلنواز عاشق
1. مدتی بستم لب از گفتار عشق
تا نگویم با کسی اسرار عشق