شب فراق درآمد برفت روز از آشفتهٔ شیرازی غزل 654
1. شب فراق درآمد برفت روز وصال
چو نیست پیکر مطبوع ما و شخص خیال
1. شب فراق درآمد برفت روز وصال
چو نیست پیکر مطبوع ما و شخص خیال
1. بده ای ساقی آتشی سیال
که لب جام از او زند تبخال
1. شکار کیستم یارب به خاک و خون تپان بسمل
کمانداری کجا کز ناوکی حل سازد این مشکل
1. میرفت و هزار دل دنبال
سرپنجه ز خون مرد و زن آل
1. مدعی تا چند میپرسی تو از اسرار دل
چشم تر افکند بیرون نقطه پرگار دل
1. بختی عقلم بگسسته عقال
عشق خلاصی دهد از ما یقال
1. ز همرهان مجازی کناره کن ای دل
کمند الفت اغیار پاره کن ای دل
1. محرمی کو که بگویم غم دیرینه دل
در حضورش ببرم زنگ زآئینه دل
1. زبحر عشق مجوئید همرهان ساحل
که گرچه نوح بود کشتیش بود باطل
1. بغیر من که فتاد است بارم اندر گل
کشیده رخت همه همرهان سوی منزل
1. بر برگ سمن میزنی از مشک طری خال
وحشی است غزال تو و خلقیش زدنبال
1. بنشست بتا نقش تو تا در حرم دل
نقش حرم دیر بدیده شده باطل