ابر برکشت من ار گشت زامساک از آشفتهٔ شیرازی غزل 666
1. ابر برکشت من ار گشت زامساک بخیل
رشحه افشانی بحر کف ساقیست کفیل
1. ابر برکشت من ار گشت زامساک بخیل
رشحه افشانی بحر کف ساقیست کفیل
1. گفتی زفراق یار چونم
چون مردم دیده غرق خونم
1. زلفین تو را موی بمو گشتم و دیدم
جز دود دل خلق در آن حلقه ندیدم
1. دوش با باد دمی شکوه زهجران کردم
باد را از نفسی آتش سوزان کردم
1. دل به بر داشت فغانی و گمان کردم
که به غوغای جرس قطع بیابان کردم
1. با تف عشق ما در افتادیم
شمع وش شعله بر سر افتادیم
1. عاشق و میْپرست و شیداییم
رانده از کعبه و کلیساییم
1. من و شمع دوش حرفی بمیان نهاده بودیم
دو زبان آتش افشان به بیان گشاده بودیم
1. وصال دوست بمحشر زبس یقین دارم
بزندگانی خود چون رقیب کین دارم
1. ای من اسیر زلف خم اندر خمت شوم
همچون صبا بحلقه مو محرمت شوم
1. همچو یعقوب ز نو مصلحتی ساختهام
تازه نرد نظری با پسری باختهام
1. بصد امید سوی کوی دلستان رفتم
گرفته دل بکف و بهر امتحان رفتم