محراب نخواهم خم ابروی از آشفتهٔ شیرازی غزل 690
1. محراب نخواهم خم ابروی تو دارم
زنار نبندم شکن موی تو دارم
1. محراب نخواهم خم ابروی تو دارم
زنار نبندم شکن موی تو دارم
1. زنی گر تیر پرتابم که روی از عشق برتابم
کنار از بحر نتوانم که رفت از دست پایابم
1. تا بسرشوری از آن خسرو شیرین دارم
کی بشکر دهنان من سر تمکین دارم
1. نشایدم چو دل از مهر یار برگیرم
ضرورتست کز اینجا ره سفر گیرم
1. لاابالیوار تا رند و قلندر گشتهایم
با همه بیکسوتی دارای افسر گشتهایم
1. رحمی ای عشق که من مانده بچنگ هوسم
رحمت ای شحنه و برهان تو زقید عسسم
1. عشق عقل سوز ببخشا بحالتم
کز پند عاقلان بجهان در ملالتم
1. وحشیصفت از خلق رمیدیم رمیدیم
در حلقهٔ دام تو تپیدیم تپیدیم
1. مدتی بود که دور از در جانان بودم
دور از آن روح ران صورت بیجان بودم
1. آخر ای پیر خرابات نه من مخمورم
گر زنم حلقه بدر می طلبم معذورم
1. چون نیست ره که بر سر کوی تو بگذریم
بگذار آینه که بعکس تو بنگریم