گر اهل عقل کار به تدبیر از آشفتهٔ شیرازی غزل 476
1. گر اهل عقل کار به تدبیر بستهاند
دیوانگان مدار به تقدیر بستهاند
1. گر اهل عقل کار به تدبیر بستهاند
دیوانگان مدار به تقدیر بستهاند
1. این دیده باشی هندویی کز مهر و مه بستر کند
یا جادویی کز مشک تر خورشید در چنبر کند
1. پیر میخانه پی دعوت مستان چو درآید
حق کند عفو گناهان در رحمت بگشاید
1. باز در پرده دل پرتو دلدار رسید
پرده داران خبری نوبت دیدار رسید
1. دوش سودای جنونم بسوی صحرا برد
کرد مجنونم و اندر طلب لیلا برد
1. مگر که شهر دگر باز در نظر دارد
کز این دیار مه من سر سفر دارد
1. دل دیوانه ز زلفت چو رها میگردد
هست مرغی که ز کاشانه جدا میگردد
1. عاشق آنست که در هجر شکیبا نشود
گر شکیبد بشبی باز بفردا نشود
1. خیزید و به می دفتر پرهیز بشویید
حرفی به جز از زمزمه عشق مگویید
1. روزگاریست که ارباب ریا معتبرند
اهل تزویر بر اصحاب صفا مفتخرند
1. عزت شمرا ار یار تو را خوار پسندد
گل را نبود قدر چو او خار پسندد
1. هر که با موی و میان تو میانی دارد
میتوان گفت که از عشق نشانی دارد