نفس وصل تو تمنا میکند از آشفتهٔ شیرازی غزل 488
1. نفس وصل تو تمنا میکند
پشه میل صید عنقا میکند
1. نفس وصل تو تمنا میکند
پشه میل صید عنقا میکند
1. نقاب از زلف مشکین چون به روی چون قمر بندد
حجابی از شب تیره به روی روز بربندد
1. در سینه بازم آتش نمرود میرود
زآن آتشم چو شمع به سر دود میرود
1. زاهد و محتسب و شیخ بهم پیوستند
تا در میکده را بر رخ رندان بستند
1. کس نمک با شکر برآمیزد
یا بمه مشک تر برآمیزد
1. فرخنده بسملی که به تیر نظر کشد
کاو را دهد حیات باین تیر اگر کشد
1. عاشق از جور بتان گرچه ملالی دارد
گو جمیل است جفا زآنکه جمالی دارد
1. رفته صبا پیرامنش کز خواب بیدارش کند
وز گل کند پیراهنش ترسم که آزارش کند
1. نقاش صنع کاین همه نقش و نگار کرد
نقش تو را زجمله نقوش اختیار کرد
1. ساقی ز جام کشف از این راز میکند
کابواب خیر پیر مغان باز میکند
1. بسکه برخاست مرا از دل غمفرسا دود
زآتشین روی تو برخاست نگارینا دود
1. باد گل بوی سحر مژده زبستان آورد
که هزاران زطرب جمله بدستان آورد