عشق آن باشد که عاشق را از آشفتهٔ شیرازی غزل 511
1. عشق آن باشد که عاشق را زعالم باز دارد
کارش این باشد که جا اندر حریم راز دارد
1. عشق آن باشد که عاشق را زعالم باز دارد
کارش این باشد که جا اندر حریم راز دارد
1. آنکه گفتی که بلب سر نهانی دارد
بسخن آمد و دیدم که دهانی دارد
1. آنان که بشمع تو پروانه صفت سوزند
شاید که بهر محفل آتشکده افروزند
1. عشق گفتی گنهست و گنهی باید کرد
خضر جستیم و بظلمات رهی باید کرد
1. ساقیا باده که ایام طربناک آمد
داروئی ده که دوای دل غمناک آمد
1. نفس باد بهاری دم عیسی دارد
گر شود خضر صفت زنده چمن جا دارد
1. میفروشان مددی کار ز حد مشکل شد
پنبه شد رشته و آن سعی طلب باطل شد
1. باده صافی شد و گل پرده زرخسار افکند
بایدت با خم می رخت بگلزار افکند
1. بعهد عشق کجا شیخ و پارسا ماند
چو جست برق یمان خس کجا بجا ماند
1. بوالهوسان گرد تو غوغا کنند
این مگسان طوف بحلوا کنند
1. یاد آن نوشین دهانم کام شیرین میکند
میکشان را یاد باده بزم رنگین میکند
1. ببزم جلوه گر ار روی ماه من باشد
چه جای ماه فلک شمع انجمن باشد