به خود پیرایه چون آن از آشفتهٔ شیرازی غزل 535
1. به خود پیرایه چون آن سرو سیماندام میبندد
به سوری سنبل و بر ماه مشک خام میبندد
1. به خود پیرایه چون آن سرو سیماندام میبندد
به سوری سنبل و بر ماه مشک خام میبندد
1. مطرب نوا بپرده عشاق ساز کرد
کاز شور در عراق هوای حجاز کرد
1. یکجهان غم زچه در سینه تنگم جا کرد
یاد زلف که زسر تا قدمم سودا کرد
1. ای بهشتی گاه حوری گه پری گاهی بشر
از دهن گه می دهی گاهی نمک گاهی شکر
1. دارم بسر زباده دوشین بسی خمار
ساقی بجان پیر خرابات می بیار
1. خیمه زد لیلی گلی باز بطرف گلزار
ابر چون دیده مجنون بچمن شد خونبار
1. کمتر بنفشه بوی کن ای غیرت بهار
ترسم که باغ روی تو گردد بنفشه زار
1. ای بچین سر زلفت دل عشاق اسیر
نگهت آفت دلهای جوان فتنه پیر
1. آهوی تو شیر کرده نخجیر
گیسوی تو مه کشد بزنجیر
1. بخور مجلس عاشق نه از عود است و نه عنبر
که یاد زلف و خالش عود و عنبر سینهاش مجمر
1. فوج مژگان از اشارات دو چشمت ای پسر
ریخت خون از مردمک چون خون مردم نیشتر
1. خواند دل حورت و شد معترف اینک به قصور
آن غلامی تو که بیرون کشی از جنت حور