نیک باشد هر آنچه یار از آشفتهٔ شیرازی غزل 369
1. نیک باشد هر آنچه یار کند
عاشق این قول اختیار کند
1. نیک باشد هر آنچه یار کند
عاشق این قول اختیار کند
1. جان میدهم بسوغات باد ار پیامت آرد
کاین جان بپای جانان قدر اینقدر ندارد
1. اگر جانان زدر آید چه اندیشه زجان باشد
که جان در مجلس جانان متاعی رایگان باشد
1. عشق نگوئی که بر قرار نماند
حسن تو چون دید مستعار نماند
1. شکر از لعل تو گفتم که نشانی دارد
کی چو آن لعل شکربار بیانی دارد
1. اگر آن ترک سیه چشم بشیراز آید
بخت برگشته عشاق زدر باز آید
1. گر سرو چو بالای تو چالاک نباشد
ور گل چو جمال تو طربناک نباشد
1. با قامت تو باغبان سرو صنوبر برکند
با عارضت حور جنان از خویش زیور برکند
1. پیر میخانه چرا دوش مرا بار نداد
خامیم دید وز آن آب شرربار نداد
1. خوابم چو با خیال جمالت یکی شود
بر دیده هرمژه زغمت ناوکی شود
1. آندم که زنم از عشق فرخنده دمی باشد
در دادن سر ما را ثابت قدمی باشد
1. المنة لله که شب هجر سرآمد
خورشید مراد از افق وصل برآمد