1 مؤذن میخانه زد بانگ صبوح بر کف ساقی است مفتاح فتوح
2 خرقه تن چند باشد بارجان خرقه را بگذار و بستان راح روح
3 آنچه من دیدم زچشم خویش دوش کی زطوفان دیده در یکعمر نوح
4 شب نشینان خمار عشق را نیست درد سر بامید صبوح
1 وقت آنست که بیرون فکنی رخت از کاخ تنگ شد خانه ببر رخت سوی باغ فراخ
2 سزد ار یار گل اندام بگلزار چمد سرو بالای سهی قد بنشین گو در کاخ
3 تا بکی صورت گل نقش کنی بر دیوار بود اکنون که بچینی گل سوری از شاخ
4 گو نواسنج شود بلبل شیدا در باغ زاغ تا چند نشنید بگلستان گستاخ
1 هر که از عین امتحان بیند در زمین نقش آسمان بیند
2 زین سبب غرقه محیط فنا خود زغرقاب در کران بیند
3 تاجر بی متاع گو خود را فارغ از کید رهزنان بیند
4 چشم یعقوب در ره یوسف غیر بر گرد کاروان بیند
1 هرکه ما را خراب میداند نه خطا بر صواب میداند
2 عارفان سرخوش از خم توحید گرچه شیخ از شراب میداند
3 هرکه دیده است موج لجه عشق بحر قلزم حباب میداند
4 هرکه بوسیده است آن لب نوش آب حیوان سراب میداند
1 ای خوش آن صیدی که صیاد باورام بود خنک آنمرغ که باغش شکن دام بود
2 هر که لیلی دهدش سر به بیابان جنون همچو مجنون همه جا وحش باورام بود
3 هر که را عقرب زلفت نکند پخته به نیش گر چو سیماب صد آتش دهیش خام بود
4 عشق جانانه کند از حیوان ممتازت ورنه در کالبد این جان غرض عام بود
1 رندی که او بکوی مغان ره نشین بود شاید که بحر و کانش در آستین بود
2 سر نایدش فرود بتاج قباد و کی آنرا که داغ بندگیت بر جبین بود
3 با اینکه رام کس نشود توسن سپهر نه مهر و مه که داغ تواش بر سرین بود
4 هر شب زبوی موی تو آرد صبا بچین گر نافهای مشگ زآهوی چین بود
1 زلف او چون بجان درآویزد دل در او رایگان در آویزد
2 گشته خم بسکه بار دل دارد شایدش گر بجان در آویزد
3 شه سر دشمنان کشد بکمند زلف تو دوستان در آویزد
4 یک سر مو اگر که بگشاید اندر او یک جهان در آویزد
1 آن چه گل بود که در شهر زبستان آمد وین چه سرو است که از باغ بایوان آمد
2 گل کجا بذله کشد دلکش و چون سرو چمد سرو کی رفت چنین نغز و خرامان آمد
3 بجز آن لؤلؤ خندان بعقیق لب او معدن لؤلؤ کی لعل بدخشان آمد
4 شاید ار سرو چو صوفی بدر آید بسماع زآنکه بلبل بچمن مست و حدی خوان آمد
1 آن کیست تا بر گوش جان پیغام جانان آورد پیغام بلقیس از سبا سوی سلیمان آورد
2 تا جان سوی جانان شود تن پای تا سر جان شود مشتی غبار از ره برد صد روح و ریحان آورد
3 نالد غریبانه دلم از بی طبیبی روز و شب تا دردمند عشق را لعل که درمان آورد
4 راز درون بنهفته به اسرار دل ناگفته به شاید طبیبی رحمتی بر درد پنهان آورد