1 این روز پی خجسته میلاد احمد است روز بروز پرتو انوار سرمد است
2 هم فرش را بعرش تفوق زمقدش هم خاک را تفاخر بر فرق فرقد است
3 از مشعلش چراغ کواکب منور است از مطبخش سپهر بخاری مصعد است
4 مریم اگر بفخر زروح مجسم است آن جان پاک غیرت روح مجرد است
1 فحش شیرین زلعل شکرخاست زهر از دست نیکوان حلواست
2 زشتی ای عاشق قباحت فهم کانچه زیبا کند همه زیباست
3 بلبل باغ خار نشناسد که همه چشم بر گل رعناست
4 از هجوم رقیب در آن کو چه عجب گر قیامتی برپاست
1 ماه من ماه را نخستین است وقت تجدید عهد پارین است
2 ماه ماتم برفت و عیش آمد ماه ماتم برفت و عیش آمد
3 ماه نو جز بجام کی بیند هر کرا دیده جهان بین است
4 ماه نو شد شراب کهنه بیار کز می کهنه بزم رنگین است
1 خون همه آفاق بخوردی و بست نیست بردی دل و دین همه پروای کست نیست
2 از شورش اغیار تو را رنجه نشد طبع تو شکری و باک زشور مگست نیست
3 تو خود گل نوخیزی و مغرور زحسنی اندیشه زگلچین و غم از خار و خست نیست
4 مجنون بفغان است در این قافله لیلا خوش خفته تو و گوش ببانگ جرست نیست
1 اندر حریم حسن بتان غیر ناز نیست در کیش عشق هم صنما جز نیاز نیست
2 پروردگان نعمت عشق اند این گروه عشاق را بکعبه ظاهر نماز نیست
3 گفتی میا که سوزمت از پرتوی چو شمع پروانه را زدادن جان احتراز نیست
4 در خورد و خواب آدم و حیوان مشار کند جز عشق در میان سبب امتیاز نیست
1 در گوش بجز عشق توام زمزمه ای نیست در سر بجز از شور توام همهمه ای نیست
2 در دیر و حرم مطرب و مؤذن همه در ذکر جز یاد تو هر جا شنوم زمزمه ای نیست
3 از صدر ازل هر چه بگفتند و بگویند از دفتر حسن تو بجز شر زمه ای نیست
4 از سلمی و شیرین و زلیلا و زعذرا مقصود یکی بوده و باشد همه ای نیست
1 گویند بهار است و جهان رشگ بهشت است اطراف چمن پر زبت حور سرشت است
2 از عکس بهشتی بتکان ساحت گلزار اندر نظر باده کشان باغ بهشت است
3 شیخ و حرم و بلبل و گل مؤبد و دانش ما را نه سر کعبه نه گلشن نه کنشت است
4 ای هم نفسان باغ و گلستان بشما خوش زیرا که مرا کنج قفس دست نوشت است
1 گرچه جهان خرم است و فصل بهار است بی گل رویتو گل بدیده چو خار است
2 گر بگلی بلبلی غزل بسراید یا که بهر گلبنی به نغمه هزار است
3 بر دل عاشق بغیر غم نفزاید زآنکه بگلزار دیگرش سر و کار است
4 مطرب همسایه برد رنگ زناهید ساقی خمخانه مست و باده گسار است
1 زردی روی مرا آن رخ گلگون باعث قامت خم شده را آن قد موزون باعث
2 نافه زلف تو دلرا سبب ناسور است پی خون خوردنم آن لعل طبرخون باعث
3 شود شیرین بود از تلخی کام فرهاد از پی شهرت لیلی شده مجنون باعث
4 پخته گردیدن درویش بود سر وجود تا نگوئی که بود گردش هامون باعث
1 تو آن شهی که زافلاکیان ستانی باج زخاک درگه تو روح قدس سازد تاج
2 قمر رکابی و کیوان جناب و می زیبد که هندوان تو گیرند زآفتاب خراج
3 گر آفتاب جمالت نمیشدی طالع هنوز صبح ازل بد نهان بظلمت داج
4 کمینه پایه تخت جلال تو کرسیست اگر سریر سلیمان بدی زتخته عاج