1 بلای جان من خسته سرو بالائیست زخوان عشق مرا نعمتی والائیست
2 مراد دل طلبیدن زدوست خودکامیست نه عاشقست که جز دوستش تمنائیست
3 مرو تو از پی دل گر چه طالب وصلست که رفتن از پی دل منتهای خود رائیست
4 چو شمع انجمن افروز خاص و عام مباش که قدر خود شکند شاهدی که هر جائیست
1 از عالمش چه غم که خداوند یار اوست کون و مکان همه بکف اختیار اوست
2 بحر حقیقتی که جهان غرقه ی ویند چون بنگری بچشم یقین در کنار اوست
3 مجنون بعهد لیلی اگر عقل و دین بباخت لیلا بدشت و الهی از روزگار اوست
4 آسوده از بهشت مقیمان گلشنش فارغ زنوشدارو مجروح خار اوست
1 ترک من زلف سمن سا چو برخ بربشکست رونق برگ گل و توده عنبر بشکست
2 زده بر تارک مه تاجکی از مشگ طری تاج دارا بسر و افسر قیصر بشکست
3 پرده بردار زرخ تا بمنجم گویم کاختری دستگه خسرو خاور بشکست
4 سخنی از لب شیرین تو گفتند بمصر نرخ بازار شکر قند مکرر بشکست
1 شیوه لاله رخان گر همه جور است و جفاست شکوه در مرحله عشق زمعشوق خطاست
2 همگی عین صوابست خطای معشوق میشمارند وفا گرچه همه جور و جفاست
3 به طبیبان چه حوالت کنیم چاره حبیب درد عشق است و مریضان تو را وصل شفاست
4 بنوائی بنوازم زکرم مطرب عشق که دل غمزده عاشق بی برگ و نواست
1 پسته دهن بسته زخندیدنت آینه حیران شده از دیدنت
2 خون بدل کبک دری میکنی آه از این طرز خرامیدنت
3 ساخته با بوی خوشت بلبلان چون نرسد دست بگلچیدنت
4 خواست بسنجد رخ تو با قمر عقل فرماند زسنجیدنت
1 رفتی و سایه صفت دلشدگان دنبالت تا کجا سایه دهد سرو همایون فالت
2 گرچه صورتگر اوهام ببندد هر نقش حاش لله که بگنجد بگمان تمثالت
3 عجبی نیست که تعجیل کنی در رفتن لاجرم عمری عادت بود استعجالت
4 عنبر از رشک خم زلف تو دایم در نار مشک چین خو نشده در نافه زشرم خالت
1 خوب باشد گر ز خوبان سر زند کردار زشت احولی باشد که کس زشتی ببیند در بهشت
2 گر تو در کعبه نباشی ای بدا حال حرم ور تو در بتخانه آیی ای خوشا وقت کنشت
3 کوثر و غلمان جنت را نیاری در نظر گر بنوشی می ز دست ساقی حوراسرشت
4 قصه حوری و غلمان بهشتی تا به کی گر بهشتیروی یاری باشدت بر طرف کشت
1 نوبهاری ظریف و دل بند است باد را روح راح پیوند است
2 وه که از گریه های ابر بباغ صبحدم غنچه در شکرخند است
3 بار هجر تو بر دل مشتاق بر سر کاه کوه الوند است
4 وه که بر عاشقان بود گلخن بی تو گلشن سمرقند است
1 تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست
2 زخم از مژه دارد دل و دار و زلب لعل وز نافه مو بستر و بالین که چنین است
3 یک چین بجهانست و در او نافه آهو گر نیست خطا هر خمی از زلف تو چین است
4 ماهی و سخن گوئی و سروی و روانی گوئید که این معجز یا سحر مبین است
1 ساقیا خیز که یک نیمه زشعبان بگذشت باده پیش آر که چون باد بهاران بگذشت
2 فصل گل میرسد و ماه صیامش از پی این خزانیست که از نو بگلستان بگذشت
3 میخور امروز بگلزار که فردا فرداست هر که این صرفه زکف داد پشیمان بگذشت
4 مژده کز مصر بشیر آمد و آورد پیام رفت آن صدمه که بر پیر بکنعان بگذشت