1 وه که دوشم بچمن یاری و دمسازی بود گلی و بلبلی و حسنی و آوازی بود
2 گرد بی برگ و نوائی زدرون میرفتم که بقانون بنوا مطربی و سازی بود
3 همگی اهل وطن انجمن آرا بچمن در غریبی بمیان قصه شیرازی بود
4 تلخ بود ارچه مرا کام زصبر اندر هجر سخن از شکری و مصری و اهوازی بود
1 اگر که قاصد آن ماه نوسفر زدر آید امید هست که نخل امید ما ببر آید
2 کجا چو روی تو روید گلی بگلشن کاب کجا چو قد تو سروی بباغ کاشغر آید
3 فغان زترک کماندار تو که از سرشستش هر آنچه تیر رها شد بسینه کارگر آید
4 هجوم خط عجبی نیست گرد آن لب شیرین هجوم مور بلی گرد بسته شکر آید
1 بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید
2 جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید
3 آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت از خوردن آب خضر حاشا که بیاساید
4 من عاشق سودائی تو شاهد هر جائی دلدار چنان زیبد دلداده چنین باید
1 اگر بسینه دل دغدار من باشد هزار لاله و گل در کنار من باشد
2 اسیر گل شدن و پیش شمع جان دادن نه کار بلبل و پروانه کار من باشد
3 چه غم که سنبل و گل رفت از چمن بیرون که خط و خد بتان نو بهار من باشد
4 کهن سمندر عشقم نیم چو پروانه از آن قرار در آتش قرار من باشد
1 اگر چو شمع ز تو آتشم به سینه نبود ز چیست هر شبم از دل به سر برآید دود
2 کسی که شوق طواف حرم به سر دارد عجب مدار به سر گر که بادیه پیمود
3 ز عشق منت بیحد بود به گردن من که کرد بندم و از بند عالمم بربود
4 مرا از آن چه که اندام تست نقره خام درون سینه دلت آهنی است سیماندود
1 گدای میکده در دست جام جم دارد چه هست جام جهان بین زجم چه کم دارد
2 هر آنکه جای گرفته بگلخن کویت کی اشتیاق گل و گلشن ارم دارد
3 بپای ره نبرد رهروی بکعبه عشق کسی بسر برد این ره که سر قدم دارد
4 بدیر برهمن و شیخ در حرم در رقص که ساز عشق بسی نغمه زیر و بم دارد
1 لبت ببوسه اهل هوس نشان گردید چرا بخاتم جم دیو کامران گردید
2 خریطه سگ لیلی بگردن مجنون فتاد و فخر کنان روبحی روان گردید
3 شبی ززلف و رخت ریخت خوی بدامن باغ که پر زسنبل بو یاو ارغوان گردید
4 فتاد سایه تو چون بباغ بر سر سرو ببندگی تو آزاد از خزان گردید
1 یکدم آنرا که فراغت زدو عالم باشد گر بکف جام سفالین بودش جم باشد
2 آدم آنست که بر سیرت و خلق بشر است آدمیت نه همین صورت آدم باشد
3 دوری از نوع بنی آدم از آن میجویم که ندیدم یک ازین طایفه محرم باشد
4 دیو نفس ار بکشد آدم و شهوت بنهد میتوان گفت کز ارواح مکرم باشد
1 امشب دل دیوانه غوغای دگر دارد کان دلبر هر جائی رخ جای دگر دارد
2 نی راست نوائی نو کافزوده بسر شورم با نائی بزم عشق خود نای دگر دارد
3 عاشق بملامت ماند عاقل بسلامت رفت هر صاحب فتوائی خود رای دگر دارد
4 مجنون دل من بیجا لیلا طلبد از حی کان لیلی مجنون سوز صحرای دگر دارد
1 عجب که بی تو شبی عاشقان بیاسایند که طالبان حرم ره شبانه پیمایند
2 مبارزان جهان گرچه سخت بازویند به پیش پنجه آهن زعهده برنایند
3 نشان عاشق شیدا چه پرسی آن باشد که در میانه شهرش بخلق بنمایند
4 کبوتران حرم سایرند و ما ثابت که عاشقان تو مرغان رشته برپایند