هر که در گلشن دل سرو سمن از آشفتهٔ شیرازی غزل 381
1. هر که در گلشن دل سرو سمن بردارد
بایدش دل زگل و سرو سمن بردارد
1. هر که در گلشن دل سرو سمن بردارد
بایدش دل زگل و سرو سمن بردارد
1. تنها نه ترک بچه من تندخو بود
این خوی تند لازم روی نکو بود
1. ترک من چون سر آن زلف معنبر شکند
قیمت مشک ختا رونق عنبر شکند
1. اگر آه مرا اندر شب هجران اثر باشد
کفایت خرمن کون و مکان را یک شرر باشد
1. برون از دیده غواص صد دریای خون آمد
که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد
1. اگر آن ماه پیکر پرده از رخسار برگیرد
زخجلت ابر را خورشید چون معجر بسر گیرد
1. عاشقان را بسر ار تیر بلا میبارند
جانب دوست همان به که فرونگذارند
1. دل سودازده را کار بسامان نرسد
تا مرا دست بآن زلف پریشان نرسد
1. دوستان دلبر بدست افتاد دستی برزنید
زآن می کهنه بیارید و زنو ساغر زنید
1. زیبا صنما این همه زیبا نتوان بود
رعنا پسرا این همه رعنا نتوان بود
1. چو یاد زلف توام در ضمیر میآید
ز گفتهام همه بوی عبیر میآید
1. دلبر از کین بنگر با من دلداده چه کرد
غم آن سرو سهی با دل آزاده چه کرد