زآن غنچه که از پرده بیک از آشفتهٔ شیرازی غزل 393
1. زآن غنچه که از پرده بیک بار برآمد
گلزار بجوش آمد گل زار برآمد
1. زآن غنچه که از پرده بیک بار برآمد
گلزار بجوش آمد گل زار برآمد
1. آن دو چشم تو که در زیر دو ابروی خمند
چون دو مستند که پیوسته پی قصد همند
1. از مردم چشم تو دل زلفت به یغما میبرد
جان دستمزد آن دزد را کز دزد کالا میبرد
1. مغبچگان گرد مغان صف زنید
نغمه سرایید و به کف دف زنید
1. تا رود جان از تن ما میرود
داند این معنی به عمدا میرود
1. هر که دل در خم آنزلف پریشان دارد
داند آنحال که گو در خم چوگان دارد
1. گر در حریم عشق کسی محرم اوفتد
در سر هوای کعبه و دیرش کم اوفتد
1. زجانان ناگزیر است آنکه را در جسم جان باشد
که بی جانانه جان در تن چو جسمی بی روان باشد
1. مستان تو از جام ازل باده خورانند
تا صبح ابد از دو جهان بیخبرانند
1. تا بکی راز غم عشق تو ناگفته بود
تا بکی گوهر اسرار تو بنهفته بود
1. روزگاریست که افلاک به کین میگذرد
کار عشاق به دور تو چنین میگذرد
1. فتنه در نرگس فتان تو مفتون گردید
نافه چین بخم زلف تو مرهون گردید