1 صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد هست پیوسته چو میزان فلک حادثهسنج
2 پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج
3 چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر فتنه را بر در شه مات نشاند بیرنج
4 باز چون دست به شطرنج تفرج یازی ای ز دست تو طمع رقصکنان بر سر گنج
1 در جهان چندان که گویی بیشمار نیستی و محنت و ادبیر هست
2 وز فلک چندان که خواهی بیقیاس نفرت آهو و خشم شیر هست
3 گر ز بالای سپهر آگه نهای زین قیاسش کن که اندر زیر هست
4 دورها بگذشت بر خوان نیاز کافرم گر جز قناعت سیر هست
1 ای سروری که از گل دل قامت قلم بیخدمت دوات تو بسته کمر نخاست
2 بادا همیشه ملک جمال تو منتظم کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست
3 بیطبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست بیلفظ جانفزای تو از نی شکر نخاست
4 دعوی همی کنم که در آفاق چون تویی از مسند امامت صدری دگر نخاست
1 صاحبا ماجرای دشمن تو که کسش در جهان ندارد دوست
2 گفتهام در سه بیت چار لطیف زان چنانها که خاطرم را خوست
3 طنز میکرد با جهان کهن در جهان گفتیی که تازه و نوست
4 رنگ او با زمانه درنگرفت رونق رنگ با قیاس رکوست
1 ایا صدری که از روی بزرگی فلک را نیست با قدر تو بالا
2 خجل از قدر و رایت چرخ و انجم غمی از دست و طبعت ابر و دریا
3 کله با همتت بنهاده کیوان کمر در خدمتت بربسته جوزا
4 ثریا با علو همت تو به نسبت چون ثری پیش ثریا
1 مجد دین ای جهان جود و کرم دست جود تو ابر و باران باد
2 ساحت عالم از طراوت تو چون رخ باغ در بهاران باد
3 نظر چشم و بوسههای لبت به لب و چشم گلعذاران باد
4 شربت خوشگوار امروزت چون همه عمر خوشگواران باد
1 گشتهام بینظیر تا که ترا به عنایت به سوی من نظرست
2 که مرا در وفای خدمت تو نه به شب خواب و نه بهروز خورست
3 خاک سم ستور تو بر من بهتر از توتیای چشم سرست
4 زانکه دانم که پیش همت تو آفرینش به جمله بیخطرست
1 نشوی سرور اندرین گیتی گرچه در هر فنیت چالاکیست
2 بشنو از من اگر سری طلبی کاین سخن سر علم افلاکیست
3 سینه بر خاک نه مربعوار که قران در مثلث خاکیست
1 ای بزرگی که دین یزدان را لقبت صد کمال نو دادست
2 دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستادست
3 میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندر این فصل میوه ننهادست
4 گوشتی ماند و من درین ماندم زانکه رعنا و محتشم زادست
1 خسروا روزی ز عمرم گر سپهر افزون کند یا نگیرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت
2 گر توانم سجدهگاه شکر سازم ساحتت چون مسیح مریم از صفر حمل تا پای حوت
3 پس چه گویی صرف یارم کرد بر درگاه تو هریکی این روزها را از پی یکروزه قوت
4 بخت را دانی که یارد کرد حی لاینام اعتکاف سدهٔ درگاه حی لایموت